پارت دهم
پارت دهم
کارش شده بود خوابیدن
تو هر لحظه ای می خوابید
صبحونه،محل کار،قبل از خواب و موقعیت های دیگه.....
یه روز توی محل کارش خوابید
صاحب کارش که دیگه نمی تونست این کاراشو تحمل کنه از خواب بیدارش کرد
اما اون بیدار نمیشد
نگاهش به کیف باز ا/ت افتاد و داخلش قوطی قرص های خواب آور رو دید
......
پدر و مادرش از دیدن قوطی های قرص عصبانی شدن
اون رو کتک زدن و توی اتاق زندانیش کردن
قوطی های قرصو ازش گرفتن
ا/ت از دیدن وضعیت خودش گریه می کرد
قوطی قرص دیگه ای که توی کمدش قایم کرده بود رو برداشت و همه ی قرص ها رو خورد
شاید این کار اتفاقات خوبی رو براش نمیاورد اما اون اهمیت نداد
اون جونگکوکو می خواست
مردِ خودش رو....
.......
چشم هاش رو باز کرد
بر خلاف هر دفعه که خودش بلند میشد و تو بغل جونگکوک می رفت این دفعه خودش رو تو بغل اون دید
جونگکوک رو زمین نشسته بود و ا/ت رو روی پاهای خودش بغل گرفته بود
ا/ت بوی ادکلن تلخ اون مردو به خوبی حس می کرد
-دیگه نمی تونی برگردی.....
ا/ت به دری که قرمز شده بود و شکسته بود نگاه کرد
-من برای همیشه پیش تو می مونم....بانیِ جذاب من
-این قشنگ ترین اتفاقه
مرد خم شد و برای اولین بار مزه های اون لب های صورتی و شاداب شکوفه ی بهاریش رو حس کرد
اونو به شهد عسل بهشت ترجیح می داد
ا/ت حالا خوشبخت بود
با همسرش.....خارج از اون دنیایی مزخرفی که بهش تعلق نداشت و فقط سرکوب میشد
END
اینم فیکم تموم شد(:
باورم نمیشه تموم شد چون خودم عاشق این فیکم بودم🥲😭
امیدوارم دوسش داشته باشین(:❤️🩹
کارش شده بود خوابیدن
تو هر لحظه ای می خوابید
صبحونه،محل کار،قبل از خواب و موقعیت های دیگه.....
یه روز توی محل کارش خوابید
صاحب کارش که دیگه نمی تونست این کاراشو تحمل کنه از خواب بیدارش کرد
اما اون بیدار نمیشد
نگاهش به کیف باز ا/ت افتاد و داخلش قوطی قرص های خواب آور رو دید
......
پدر و مادرش از دیدن قوطی های قرص عصبانی شدن
اون رو کتک زدن و توی اتاق زندانیش کردن
قوطی های قرصو ازش گرفتن
ا/ت از دیدن وضعیت خودش گریه می کرد
قوطی قرص دیگه ای که توی کمدش قایم کرده بود رو برداشت و همه ی قرص ها رو خورد
شاید این کار اتفاقات خوبی رو براش نمیاورد اما اون اهمیت نداد
اون جونگکوکو می خواست
مردِ خودش رو....
.......
چشم هاش رو باز کرد
بر خلاف هر دفعه که خودش بلند میشد و تو بغل جونگکوک می رفت این دفعه خودش رو تو بغل اون دید
جونگکوک رو زمین نشسته بود و ا/ت رو روی پاهای خودش بغل گرفته بود
ا/ت بوی ادکلن تلخ اون مردو به خوبی حس می کرد
-دیگه نمی تونی برگردی.....
ا/ت به دری که قرمز شده بود و شکسته بود نگاه کرد
-من برای همیشه پیش تو می مونم....بانیِ جذاب من
-این قشنگ ترین اتفاقه
مرد خم شد و برای اولین بار مزه های اون لب های صورتی و شاداب شکوفه ی بهاریش رو حس کرد
اونو به شهد عسل بهشت ترجیح می داد
ا/ت حالا خوشبخت بود
با همسرش.....خارج از اون دنیایی مزخرفی که بهش تعلق نداشت و فقط سرکوب میشد
END
اینم فیکم تموم شد(:
باورم نمیشه تموم شد چون خودم عاشق این فیکم بودم🥲😭
امیدوارم دوسش داشته باشین(:❤️🩹
۴۸.۹k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.