توی زندگی بعدیم میبینمت
#توی_زندگی_بعدیم_میبینمت
پارت 1۴
و تهیونگ ناگهان از این زمان سفر میکنه به ۱۰۰ سال پیش
ویو ته : وایی اینجا کجاست یهو چیشد چرا اومدم اینجا ... وایسا ببینم اینجا زمان چوسانهه ... چیییی من اینجا چیکار میکنم یعنی اومدم به صد سال پیش ...
محیط اینجا یه روستاست که تهیونگ و جونگکوک و یه دختری که چهرش ممعلوم نیس دارن اب بازی میکنن
تهیونگ : چییییی این منمم من اینجا چیکار میکنم یعنی چی من قبلا اینجا بودم ؟؟؟ امکان نداره من تو زمان چوسان نبودم اون موقع انسان بودم یعنی من با کوک بودم ... نه امکان نداره سر و کاریه ..
تهیونگ : اهاییییی بیاید اینجا ببینممم ... ( تهیونگ داره حرف میزنه ولی نه کسی میبینتش نه کسی صداش رو میشنوه )
تهیونگ میاد و کوک رو لمس میکنه ولی کوک هیچ احساسی بهش دست نمیده
تهیونگ میاد جلوش وای میسته و رو صورتش نگاه میکنه کوک هم نگاش میکنه ولی تهیونگ رو نمیبینه بلکه داره دختره رو میبینه
تهیونگ : هیچ کی منو نمیبینهه نه منو میبینه نه صدام رو میشنوه الان فهمیدم من تناسخ پیدا کردم
تهیونگ میاد و روبه روی ی اون دختره وای میسته موهاش رو میزنه کنار و بلاخره چهرش معلوم میشه
ویو ته : چهرش خیلی اشناست ... وایسا ببینم چیییی لیاا ؟
تهیونگ یادش میاد لیا کی بوده وقتی چهرش رو میبینه همه ی خاطرات رو تو تصویر میبینه
بچه ها لیا و تهیونگ و جونگکوک تو ی کلاس بودن و همکلاسی بودن ولی تهیونگ از لیا خوشس نمیومده چون لیا همش به کوک نزدیک میشده و اون موقع تهیونگ جونگکوک رو دوست داشته ... یه روز لیا نزدیک لب کوک میشه و میخواد ببوستش که تهیونگ هم اونجاست و کوک هم نمیخواد ... تهیونگ میبینه که لیا میخواد با شمشیر جونگکوک رو بکشه به خاطر همین سریع به طرف لیا میره و شمشیر و تو شکمش فرو میکنه ولی لیا قبل اینکه تهیونگ بهش حمله کنه شمشیرش رو تو شکم تهیونگ فرو میکنه و دوتاشون میوفتن زمین ... جونگکوک که این صحنه رو میبینه اشک تو چشاش جمع میشه و داد میزنهه که تهیونگ چرا این بلا رو سرش اورده
پرش زمانی به حال :
تهیونگ : احساس میکنم اون منو میبینه چون قشنگ داره تو چشام نگاه میکنه و چشاش قرمزه ... لیا دستش رو میذاره رو گردن تهیونگ و میاد جلو
لیا : اوو تو نباید اینجا باشیی
تهیونگ : چه غلطی داری میکنییی به زمان سفر کردی که کوک رو بکشیی لعنتییی عوضی
لیا : اره خوب عشقمه هر بلایی سرش بخوام میارم میدونی دوست دارم ببینم چجوری میتونی تحمل کنی وقتی عشقت قراره توسط من کشته شه و یه لبخند ترسناک میزنه
تهیونگ دوباره به زمان دیگه میره به همین زمان حال بر میگرده و از خواب میپره !
#v_jk
پارت 1۴
و تهیونگ ناگهان از این زمان سفر میکنه به ۱۰۰ سال پیش
ویو ته : وایی اینجا کجاست یهو چیشد چرا اومدم اینجا ... وایسا ببینم اینجا زمان چوسانهه ... چیییی من اینجا چیکار میکنم یعنی اومدم به صد سال پیش ...
محیط اینجا یه روستاست که تهیونگ و جونگکوک و یه دختری که چهرش ممعلوم نیس دارن اب بازی میکنن
تهیونگ : چییییی این منمم من اینجا چیکار میکنم یعنی چی من قبلا اینجا بودم ؟؟؟ امکان نداره من تو زمان چوسان نبودم اون موقع انسان بودم یعنی من با کوک بودم ... نه امکان نداره سر و کاریه ..
تهیونگ : اهاییییی بیاید اینجا ببینممم ... ( تهیونگ داره حرف میزنه ولی نه کسی میبینتش نه کسی صداش رو میشنوه )
تهیونگ میاد و کوک رو لمس میکنه ولی کوک هیچ احساسی بهش دست نمیده
تهیونگ میاد جلوش وای میسته و رو صورتش نگاه میکنه کوک هم نگاش میکنه ولی تهیونگ رو نمیبینه بلکه داره دختره رو میبینه
تهیونگ : هیچ کی منو نمیبینهه نه منو میبینه نه صدام رو میشنوه الان فهمیدم من تناسخ پیدا کردم
تهیونگ میاد و روبه روی ی اون دختره وای میسته موهاش رو میزنه کنار و بلاخره چهرش معلوم میشه
ویو ته : چهرش خیلی اشناست ... وایسا ببینم چیییی لیاا ؟
تهیونگ یادش میاد لیا کی بوده وقتی چهرش رو میبینه همه ی خاطرات رو تو تصویر میبینه
بچه ها لیا و تهیونگ و جونگکوک تو ی کلاس بودن و همکلاسی بودن ولی تهیونگ از لیا خوشس نمیومده چون لیا همش به کوک نزدیک میشده و اون موقع تهیونگ جونگکوک رو دوست داشته ... یه روز لیا نزدیک لب کوک میشه و میخواد ببوستش که تهیونگ هم اونجاست و کوک هم نمیخواد ... تهیونگ میبینه که لیا میخواد با شمشیر جونگکوک رو بکشه به خاطر همین سریع به طرف لیا میره و شمشیر و تو شکمش فرو میکنه ولی لیا قبل اینکه تهیونگ بهش حمله کنه شمشیرش رو تو شکم تهیونگ فرو میکنه و دوتاشون میوفتن زمین ... جونگکوک که این صحنه رو میبینه اشک تو چشاش جمع میشه و داد میزنهه که تهیونگ چرا این بلا رو سرش اورده
پرش زمانی به حال :
تهیونگ : احساس میکنم اون منو میبینه چون قشنگ داره تو چشام نگاه میکنه و چشاش قرمزه ... لیا دستش رو میذاره رو گردن تهیونگ و میاد جلو
لیا : اوو تو نباید اینجا باشیی
تهیونگ : چه غلطی داری میکنییی به زمان سفر کردی که کوک رو بکشیی لعنتییی عوضی
لیا : اره خوب عشقمه هر بلایی سرش بخوام میارم میدونی دوست دارم ببینم چجوری میتونی تحمل کنی وقتی عشقت قراره توسط من کشته شه و یه لبخند ترسناک میزنه
تهیونگ دوباره به زمان دیگه میره به همین زمان حال بر میگرده و از خواب میپره !
#v_jk
۷.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.