P

P44
ا.ت
اینجا کجاست ؟
متروکه؟وای ....چقدر سرم درد می‌کنه نگاهی به وضعیتم کردم دیدم به یک ستون بسته شدم سعی کردم خودم را باز کنم اما فقط باعث شد درد بدی زیر شکمم حس کنم و خم شم....
در باز شد و مردی قد بلند با موهای بلند و سیگاری بر لب وارد شد نگاهی به سر تا پایش انداختم و بی جان لب زدم : تو کی هستی دیگه؟
پوزخندی زد و سمتم اومد .....چانه ام را گرفت و سرم را بالا آورد و گفت: پس تویی؟همون فرشته ای که ازش به عنوان زن اون عوضی یاد میکنن...
همانجا تو صورتش تف کردم و گفتم: حرفاتو مزه مزه کن
پوزخندی زد و با آستینش صورتش را تمیز کرد ......ناگهان مشتی تو صورتم خواباند از درد ناله ای کردم و اشک تو چشام جمع شد کسی از پشت دستامو باز کرد و مجبورم کرد جلوی آن اشغال زانو بزنم آروم اشکام ریختن .نشست و خودش را هم قد من رو زمین کرد . موهامو گرفت کشید تو صورتم نگاه کرد و گفت: انبارش کجاست؟
چیزی نمی‌دانستم اما می‌دانستم هم نمیگفتم .....دید حرف نمی‌زنم آمد سیلی دیگری بهم بزنه من حالت دفاع گرفتم و ترسیده بودم که یهو در باز شد و دیدم یونگی خیلی عصبی وارد شد افرادش درگیر شده بودن خودش سمت اون مرد آمد و از من جداش کرد آنقدر کتش زد که مرد جرات بلند شدن نداشت
همان گوشه نشسته بودم و ترسیده بودم و درد داشتم ولی نشون ندادم
یونگی از روش بلند شد خیلی عصبی بود از چهره اش معلوم بود دستور داد من و ببرن تو ماشین ...
نفهمیدم چطوری تا آنجا رفتم تو ماشین درحالی که پتویی دورم بود آروم دستی به شکمم کشیدم ترسیده بودم اتفاقی بیفته نفسی راحت کشیدم و لباسم را درست کردم در ماشین باز شد و یونگی آروم نشست و سمتم اومد دستشو رو کمرم گذاشت و گفت( الان صداش آروم بود )
گفت: آسیبی نرسوند بهت ؟ جاییت درد نمیکنه؟
اشک تو چشمام جمع شد و نگاهش کردم
آروم موهامو نوازش کرد و گفت: ترسیدی؟
آروم سرم رو تکون دادم و اشکام بی صدا ریختن . پتو را بیشتر دورم پیچید . راننده حرکت کرد سمت عمارت .آنقدر ترسیده بودم درد بدی داشتم و نفس هام سنگین بودن ...
دیدگاه ها (۰)

P43ا.ت گیج بودم بلاخره پدر یونگی به خواستش می‌رسید مادرش ماد...

P42ا.ت ویو الان دوروزه یونگی خونه نمیاد بهشم که رنگ میزنم می...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۲#

نام فیک: عشق مخفیPart: 51ویو ات*ات. بهتره بگردم خونه*توی مغز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط