P
P42
ا.ت ویو
الان دوروزه یونگی خونه نمیاد بهشم که رنگ میزنم میگه کار دارم و اینا منم باهاش قهر کردم و دیگه بهش زنگ نزدم از دیروز دوباره شیفتام شروع شده بود تو این چند ماه یکم وزن اضافه کردم و معدم خیلی عجیب بهم ربخته برای امروز پیش دکتر یانگ وقت گرفتم ببینم چه مرگمه ....
مثل همیشه پشت میزم داشتم پرونده بیمارامو چک میکردم کمی کم جمع و جور کردم و رفتم بخش مرکزی بیمارستان و در اتاق دکتر یانگ رو زدم و آروم وارد شدم و با لبخندی بر لب سلام کردم
یانگ: به به ببین کی اینجاست خوش اومدید !
لبخندی زدم و رفتم نشستم و گفتم: ببخشید وقتتون رو گرفتم دکتر
یانگ: نه بابا دختر تو هم جای دختر خودم !حالا بگو ببینم چی شده ؟
آروم گفتم: والا یک چند وقته انگار معدم ریخته بهم به چیزی سازگاری ندارم !
یانگ: خب ...... چند ثانیه ای ازمایشامو نگاه کردم و اخمی کرد پروندمو بست و گفت برم رو تخت دراز بکشم ...آروم رو تخت دراز کشیدم که همینطور که دستکشاشو میپوشید ازم پرسید: خب بگو ببینم وزنت کمتر یا بیشتر شده؟
آروم سرم رو تموم دادم و گفتم: بله کمی
یانگ: بسیار خب!دخترم بگو ببینم از آخرین پریودت چند وقت میگذره؟
من که کمی گیج و کمی آگاه بودم آروم گفتم دوماه یا سه ماه نمیدونم دقیق
مایع سردی رو شکمم مالید و سونوگرافی رو شروع کرد آروم گفتم: دکتر همون چیزیه که فکر میکنم؟
مرد۵۰ساله روبه رویم لبخندی زد و گفت : دندون به جیگر بگیر ببینم چه خبره
بعد مدتی کوتاه که انگار ی قرن بود آروم با نگاه به مانیتور گفت: دختر جان ۲ماه بارداری!
دقیقا همونی بود که میترسیدم ازش من خودم متخصص زنان زایمان بودم اما برای مادر شدن زیادی جوون بودم
یانگ:چیشد !چرا چیزی نمیگی؟
به زور لبخندی زدم و پس از گرفتن مدارکم و اینا از اتاقش بیرون زدم و به حیاط بیمارستان رفتم روی صندلی نشستم و اشکام ریختن و واقعا دست خودم نبودن
ا.ت ویو
الان دوروزه یونگی خونه نمیاد بهشم که رنگ میزنم میگه کار دارم و اینا منم باهاش قهر کردم و دیگه بهش زنگ نزدم از دیروز دوباره شیفتام شروع شده بود تو این چند ماه یکم وزن اضافه کردم و معدم خیلی عجیب بهم ربخته برای امروز پیش دکتر یانگ وقت گرفتم ببینم چه مرگمه ....
مثل همیشه پشت میزم داشتم پرونده بیمارامو چک میکردم کمی کم جمع و جور کردم و رفتم بخش مرکزی بیمارستان و در اتاق دکتر یانگ رو زدم و آروم وارد شدم و با لبخندی بر لب سلام کردم
یانگ: به به ببین کی اینجاست خوش اومدید !
لبخندی زدم و رفتم نشستم و گفتم: ببخشید وقتتون رو گرفتم دکتر
یانگ: نه بابا دختر تو هم جای دختر خودم !حالا بگو ببینم چی شده ؟
آروم گفتم: والا یک چند وقته انگار معدم ریخته بهم به چیزی سازگاری ندارم !
یانگ: خب ...... چند ثانیه ای ازمایشامو نگاه کردم و اخمی کرد پروندمو بست و گفت برم رو تخت دراز بکشم ...آروم رو تخت دراز کشیدم که همینطور که دستکشاشو میپوشید ازم پرسید: خب بگو ببینم وزنت کمتر یا بیشتر شده؟
آروم سرم رو تموم دادم و گفتم: بله کمی
یانگ: بسیار خب!دخترم بگو ببینم از آخرین پریودت چند وقت میگذره؟
من که کمی گیج و کمی آگاه بودم آروم گفتم دوماه یا سه ماه نمیدونم دقیق
مایع سردی رو شکمم مالید و سونوگرافی رو شروع کرد آروم گفتم: دکتر همون چیزیه که فکر میکنم؟
مرد۵۰ساله روبه رویم لبخندی زد و گفت : دندون به جیگر بگیر ببینم چه خبره
بعد مدتی کوتاه که انگار ی قرن بود آروم با نگاه به مانیتور گفت: دختر جان ۲ماه بارداری!
دقیقا همونی بود که میترسیدم ازش من خودم متخصص زنان زایمان بودم اما برای مادر شدن زیادی جوون بودم
یانگ:چیشد !چرا چیزی نمیگی؟
به زور لبخندی زدم و پس از گرفتن مدارکم و اینا از اتاقش بیرون زدم و به حیاط بیمارستان رفتم روی صندلی نشستم و اشکام ریختن و واقعا دست خودم نبودن
- ۵.۲k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط