پارت یک
پارت یک
ساعت حدودای ۱ و نیم شب بود آیرا رفته بود تولد دوستش موهاش رو باز گذاشته بود و لباسش (اسلاید دو) بود اتفاقا همون روز باجی از والهالا با تومان جنگ داشتند و تومان تونست باجی رو از والهالا پس بگیره پس باجی یه سویشرت دستش بود که مال والهالا بود و خودش یونیفرم تومان پوشیده بود سر و صورتش زخمی و خونی بود بود و اون شب بارون شدیدی میبارید آیرا : کارن ممنون ازت تولدت هم مبارک باشه کارن : مرسی پس فعلا خدافظ آیرا اومد بیرون و دید هوا مثل صگ بارونیه : یه قدمی برداشت و تو پیاده رو قدم زد : موهام به فنا میره لباسم داره خیس میشه اه شت. ( تو ذهنش با خودش حرف میزنه ) وای اگر یه غریبه باشه چییی اسنپ هم که نیست خیابون خلوقه پس اون رفت وسط خیابون دستاش رو باز کرد و یه چرخی دور خودش زد چند دقیقه بعد متوجه شد صدای موتور میاد پشتش رو نگا کرد دید یکی پشت موتور نشسته موهاش هم بلنده : هی اون چقدر موهاش بلنده باجی نمیتوانست ببینه که اون یه دختره با همون سرعت بالا داشت حرکت میکرد به سمت آیرا
آیرا که نمیدونست چیکار کنه شروع کرد دوییدن که یه ۱۰ متر جلوتر پاهاش به هم گره خورد و زارت افتاد زمین باجی نور موتورش رو روشن کرد آیرا همونطور که داشت نفس نفس میزد دستش رو روی صورتش گذاشت و هیچی نگفت باجی وایساد دید یه دختره و وقتی باجی دختر میدید مث چی مهربون میشد از رو موتور پایین رفت :
هوی دختره این وقت شب برا چی بیرونی در ضمن زانوت زخمی شده و داره خون میاد
آیرا : جای خاصی نبودم امم ف-فهمیدم باجی دستش رو دراز کرد آیرا مجبور شد دستش رو بگیره و بلند شه آیرا دستش رو گرفت و بلند شد .ویو باجی : یه دختر رو دیدم این وقت شب براچی بیرون بود خورد زمین پاهاش خونی شد رفتم کمکش دستش رو گرفتم بلند شه لامصب چقدر دستش سرد بود و میلرزید انگار ترسیده بود بلند شد دیدم شبیه یه پرنسسه خیلی خوشگل بود آیرا آروم دستش رو کشید از دست باجی بعدش موهاش رو درست کرد : وای پاهام خیلی خونی شده آها فک کنم یه دستمال تو کیفم دارم یه دستمال برداشت باجی همونطور که داشت نگاش میکرد گفت : هی اون خیلی کمه ها بیا بشین رو موتورم ببرمت اون سوپرمارکته یه چیز بگیرم برات . آیرا نتونست اعتماد کنه : نه ممنون میتونم برم باجی متوجه ترسش شد : نترس نمیدزدمت به قیافم نگا نکن بیا بشن میخوام ببمرت اونجا دیگه : به اون سوپر مارکته اشاره کرد آیرا نشست رو موتور باجی و ......
پارت بعد هم شاید امشب بدم
چطور بود ؟؟
ساعت حدودای ۱ و نیم شب بود آیرا رفته بود تولد دوستش موهاش رو باز گذاشته بود و لباسش (اسلاید دو) بود اتفاقا همون روز باجی از والهالا با تومان جنگ داشتند و تومان تونست باجی رو از والهالا پس بگیره پس باجی یه سویشرت دستش بود که مال والهالا بود و خودش یونیفرم تومان پوشیده بود سر و صورتش زخمی و خونی بود بود و اون شب بارون شدیدی میبارید آیرا : کارن ممنون ازت تولدت هم مبارک باشه کارن : مرسی پس فعلا خدافظ آیرا اومد بیرون و دید هوا مثل صگ بارونیه : یه قدمی برداشت و تو پیاده رو قدم زد : موهام به فنا میره لباسم داره خیس میشه اه شت. ( تو ذهنش با خودش حرف میزنه ) وای اگر یه غریبه باشه چییی اسنپ هم که نیست خیابون خلوقه پس اون رفت وسط خیابون دستاش رو باز کرد و یه چرخی دور خودش زد چند دقیقه بعد متوجه شد صدای موتور میاد پشتش رو نگا کرد دید یکی پشت موتور نشسته موهاش هم بلنده : هی اون چقدر موهاش بلنده باجی نمیتوانست ببینه که اون یه دختره با همون سرعت بالا داشت حرکت میکرد به سمت آیرا
آیرا که نمیدونست چیکار کنه شروع کرد دوییدن که یه ۱۰ متر جلوتر پاهاش به هم گره خورد و زارت افتاد زمین باجی نور موتورش رو روشن کرد آیرا همونطور که داشت نفس نفس میزد دستش رو روی صورتش گذاشت و هیچی نگفت باجی وایساد دید یه دختره و وقتی باجی دختر میدید مث چی مهربون میشد از رو موتور پایین رفت :
هوی دختره این وقت شب برا چی بیرونی در ضمن زانوت زخمی شده و داره خون میاد
آیرا : جای خاصی نبودم امم ف-فهمیدم باجی دستش رو دراز کرد آیرا مجبور شد دستش رو بگیره و بلند شه آیرا دستش رو گرفت و بلند شد .ویو باجی : یه دختر رو دیدم این وقت شب براچی بیرون بود خورد زمین پاهاش خونی شد رفتم کمکش دستش رو گرفتم بلند شه لامصب چقدر دستش سرد بود و میلرزید انگار ترسیده بود بلند شد دیدم شبیه یه پرنسسه خیلی خوشگل بود آیرا آروم دستش رو کشید از دست باجی بعدش موهاش رو درست کرد : وای پاهام خیلی خونی شده آها فک کنم یه دستمال تو کیفم دارم یه دستمال برداشت باجی همونطور که داشت نگاش میکرد گفت : هی اون خیلی کمه ها بیا بشین رو موتورم ببرمت اون سوپرمارکته یه چیز بگیرم برات . آیرا نتونست اعتماد کنه : نه ممنون میتونم برم باجی متوجه ترسش شد : نترس نمیدزدمت به قیافم نگا نکن بیا بشن میخوام ببمرت اونجا دیگه : به اون سوپر مارکته اشاره کرد آیرا نشست رو موتور باجی و ......
پارت بعد هم شاید امشب بدم
چطور بود ؟؟
۴.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.