عشق بد پارت 20
ویو ات
داشتم سفارش ها رو میگرفتم رفتم پیش
جه هیون(جه هیون هم توی کافه کار میکنه و هم دوسته جدید ات عه)
+جه هیون بیا این سفارش ها رو آماده کن ببر
جه هیون:باشه
رفتم توی قسمت ظرف شستن دلم برای بیا تنگ شده بوده برای همین گفتم که بهش زنگ بزنم گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره ی لیا رو گرفتم ...بعد از چند بوق جواب داد
"مکالمه ی ات و لیا"
+الو لیا
لیا:اتتتتت(جیغ)توییی دختر
+آسیایی...گوشم درد گرفت بابا
لیا:ببخشید حالا به هر حال رفیق نیمه راه 2 ماه ازت خبری نیس کجایی
+خودت قضیه رو میدونی لیا(ناراحت)
لیا:خب آره میدونم تسلیت میگم
+ممنون
لیا:خب الان کجایی بیام دنبالت بریم بیرون ...بعد بریم رستوران پیتزا بخوریم
+لی...
لیا:آها فهمیدم بعد بریم شهر بازی ...ها نظرت چیه
+لیا معذرت میخوام نمیتونم بیام
لیا:چ...چرا
+خب..راستش..اوف..چجوری بگم...من خب
لیا:بگو دیگه جون به لبم کردی
+من از کره رفتم
لیا:چ...چی...ت..تو چی ...دا...داری میگی
+معذرت میخوام
لیا:ات ...تو الان..کجایی؟
+من..خب...من الان ...تایلندم
لیا:...
+الو لیا..خوبی
لیا:(گوشی رو قطع کرد)
+الو...الو..لیا ...جواب بده..اوفففف خدایا من الان چیکار کنم...خوف
گوشی رو توی جیبم گذاشتم
ویو لیا
وقتی صدای ات رو شنیدم خیلی خوشحال شدم بعد از مدت ها صداشو شنیدم وقتی فهمیدم پدر و مادرش مردن خیلی ناراحت شدم اما ات گفت که دیگه اینجا نیس رفته تایلند منم خیلی ناراحت شدم میخواستم ببینمش ولی نمیتونم چون اون رفته گوشیو قطع کردم
ویو ات
گوشیمو توی جیبم گذاشتم و میخواستم از آشپزخونه برم بیرون که یهو رییس اومد داخل
+ب..بله رییس کاری با من داشتید
رییس:ات میخوام یه چیزی بهت بگم
+بله بفرمایید
رییس هی نزدیک ات میشد و ات میرفت عقب که یهو...
خماری
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
داشتم سفارش ها رو میگرفتم رفتم پیش
جه هیون(جه هیون هم توی کافه کار میکنه و هم دوسته جدید ات عه)
+جه هیون بیا این سفارش ها رو آماده کن ببر
جه هیون:باشه
رفتم توی قسمت ظرف شستن دلم برای بیا تنگ شده بوده برای همین گفتم که بهش زنگ بزنم گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره ی لیا رو گرفتم ...بعد از چند بوق جواب داد
"مکالمه ی ات و لیا"
+الو لیا
لیا:اتتتتت(جیغ)توییی دختر
+آسیایی...گوشم درد گرفت بابا
لیا:ببخشید حالا به هر حال رفیق نیمه راه 2 ماه ازت خبری نیس کجایی
+خودت قضیه رو میدونی لیا(ناراحت)
لیا:خب آره میدونم تسلیت میگم
+ممنون
لیا:خب الان کجایی بیام دنبالت بریم بیرون ...بعد بریم رستوران پیتزا بخوریم
+لی...
لیا:آها فهمیدم بعد بریم شهر بازی ...ها نظرت چیه
+لیا معذرت میخوام نمیتونم بیام
لیا:چ...چرا
+خب..راستش..اوف..چجوری بگم...من خب
لیا:بگو دیگه جون به لبم کردی
+من از کره رفتم
لیا:چ...چی...ت..تو چی ...دا...داری میگی
+معذرت میخوام
لیا:ات ...تو الان..کجایی؟
+من..خب...من الان ...تایلندم
لیا:...
+الو لیا..خوبی
لیا:(گوشی رو قطع کرد)
+الو...الو..لیا ...جواب بده..اوفففف خدایا من الان چیکار کنم...خوف
گوشی رو توی جیبم گذاشتم
ویو لیا
وقتی صدای ات رو شنیدم خیلی خوشحال شدم بعد از مدت ها صداشو شنیدم وقتی فهمیدم پدر و مادرش مردن خیلی ناراحت شدم اما ات گفت که دیگه اینجا نیس رفته تایلند منم خیلی ناراحت شدم میخواستم ببینمش ولی نمیتونم چون اون رفته گوشیو قطع کردم
ویو ات
گوشیمو توی جیبم گذاشتم و میخواستم از آشپزخونه برم بیرون که یهو رییس اومد داخل
+ب..بله رییس کاری با من داشتید
رییس:ات میخوام یه چیزی بهت بگم
+بله بفرمایید
رییس هی نزدیک ات میشد و ات میرفت عقب که یهو...
خماری
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۷.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.