عشق بد پارت 18
ویو ات
رسیدم خونه و سریع رفتم روی تخت دراز کشیدم و به جونگکوک فکر میکردم رفتم پایین روی مبل نشستم تا تلویزیون ببینم که یهو اخبار اومدم گفتم نگاه کنم ببینم چی شده که فهمید
(الان یه زنه داره اخبار میگه)
اخبار:هواپیمایی که به سمت شیوا راه افتاده بود متاسفانه سقوط کرده و همهی مسافران آن هواپیما فوت کردند
ویو ات
یعنی چی ..با..با..م.. مامان..نه اونا توی این هواپیما نبودن که یهو خاله سارا زنگ زد(خاله سارا توی تایلند زندگی میکنه و پدر و مادر ات تا وقتی برگردان سئول اونجا میموندند)
"مکالمه ی خاله سارا و ات"
+الو خاله سلام
سارا:..عقق...ات(گریه)
+خاله..حالت خوبه..چی شده؟(نگران)
سارا:ات ...هققق.ت..تسلیت م..م..میگم(گریه)
+چ..چی برای چی؟
سارا:مامان بابات توی هواپیمایی بودن که امروز سقوط کرد و اونا...هققق..مردن(گریه)
+چ..چییییی(تعجب)
سارا:متاسفم...هقققق(گریه)
ویو ات
وقتی خاله سارا گفت که پدر و مادرم مردن یه لحظه بهم شک وارد شد از جام بلند شدم و بلند گفتم چی و یهو افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن
+نههههههه(داد،گریع)
+ماماننننن...باباااااا(گریه،داد)
+نههه..عقق...نههههه(گریه)
از زبان نویسنده(من😶🌫️🪶)
2ماه از روزی که پدر و مادر مردن میگذره ات تنها میمونه ولی خاله سارا بهش میگه که بیاد تایلند هم برای خودش خوبه هم من تا تنها نباشم ات هم مجبور میشه میره اما ات توی این مدت دختر قوی بوده چون خیلی ها هستن که با مردن پدر و مادرشان افسردگی میگیرن اما ات نه فقط مدتی افسرده بود ولی به خودش قول داده بود که قوی باشه چون بالاش همیشه بهش میگفتم که در شرایط بد هم شجاع باش نزار هیچی قوی بودنتو ازت بگیره و بله ات قصه ی ما میره تایلند و الان ۲ ماه هست که تایلنده و یه کار عالی هم پیدا کرده که پول خوبی داره خاله سارا هم کار میکنه و هردو درآمد خودشونو دارن...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
رسیدم خونه و سریع رفتم روی تخت دراز کشیدم و به جونگکوک فکر میکردم رفتم پایین روی مبل نشستم تا تلویزیون ببینم که یهو اخبار اومدم گفتم نگاه کنم ببینم چی شده که فهمید
(الان یه زنه داره اخبار میگه)
اخبار:هواپیمایی که به سمت شیوا راه افتاده بود متاسفانه سقوط کرده و همهی مسافران آن هواپیما فوت کردند
ویو ات
یعنی چی ..با..با..م.. مامان..نه اونا توی این هواپیما نبودن که یهو خاله سارا زنگ زد(خاله سارا توی تایلند زندگی میکنه و پدر و مادر ات تا وقتی برگردان سئول اونجا میموندند)
"مکالمه ی خاله سارا و ات"
+الو خاله سلام
سارا:..عقق...ات(گریه)
+خاله..حالت خوبه..چی شده؟(نگران)
سارا:ات ...هققق.ت..تسلیت م..م..میگم(گریه)
+چ..چی برای چی؟
سارا:مامان بابات توی هواپیمایی بودن که امروز سقوط کرد و اونا...هققق..مردن(گریه)
+چ..چییییی(تعجب)
سارا:متاسفم...هقققق(گریه)
ویو ات
وقتی خاله سارا گفت که پدر و مادرم مردن یه لحظه بهم شک وارد شد از جام بلند شدم و بلند گفتم چی و یهو افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن
+نههههههه(داد،گریع)
+ماماننننن...باباااااا(گریه،داد)
+نههه..عقق...نههههه(گریه)
از زبان نویسنده(من😶🌫️🪶)
2ماه از روزی که پدر و مادر مردن میگذره ات تنها میمونه ولی خاله سارا بهش میگه که بیاد تایلند هم برای خودش خوبه هم من تا تنها نباشم ات هم مجبور میشه میره اما ات توی این مدت دختر قوی بوده چون خیلی ها هستن که با مردن پدر و مادرشان افسردگی میگیرن اما ات نه فقط مدتی افسرده بود ولی به خودش قول داده بود که قوی باشه چون بالاش همیشه بهش میگفتم که در شرایط بد هم شجاع باش نزار هیچی قوی بودنتو ازت بگیره و بله ات قصه ی ما میره تایلند و الان ۲ ماه هست که تایلنده و یه کار عالی هم پیدا کرده که پول خوبی داره خاله سارا هم کار میکنه و هردو درآمد خودشونو دارن...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۶.۳k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.