ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part62
نشون داد
ته: این چیه هاااا باداد
ات گوشی و گرفت و به عکس نگا کرد
ات: این الکس هست
این عکس که....
واقعا باور کردی به این عکس
ات این حرف و گفت و گوشیو کبوند زمین
رفت کفش و لباس هاشو برداشت و رف
ویو ات
واقعا باور نمیکنم که ته به این باور کرده
او عکس فتوشاپ بود حالم اصلا خوب نبود لباسام هم لباس خونه بود بخاطر همین رفتم یه لباس خیلی باز پوشیدم رفتم به بار همیشگی
ویو ته
تفف تو این زندگی
این یعنی چی اصلا منطقی نیست رفتم لباس پوشیدم رفتم به بار همیشگی
پرش به بار
ات خیلی خورده بودم کاملا مست بودم رفتم روی میز شروع کردم به رقصیدن بعد چند مین یه مرد امد و داشت باهام میرقصید
ته رفتم به بار زیاد نخوردم چون باید رانندگی میکردم خیلی مست نبودم
بعد باصحنه تی که دیدم دیوانه شدم
ات داشت با اون لباس بازش با یه مرد روی میز میرقصید نتونستم خودمو نگه دارمو داد زدم
ته: اتتتتت باداد
رف ات رو کول کرد و بردش
ات داشت با مشت به کمر ته مشت میزدو میگف
ات: ولم کننن برو دیگه تو که بهم اعتماد نداری
با حالت مستی
ته: الان بهت یه اعتمادی نشون میدم ندونی از کجات اعتماد کرد با اعصبی
ات: نمیخواممممم من با تو هیچ جا نمیام تو بهم سیلی زدی نمیخوامممم با حالت مست و بغض
ته: فقط بریم خونه اروم تو دلش گف
رسیدن به خونه
ته ات رو محکم برتاپ کرد رو تخت
ته لباشو گذاشت رو لبای ات
ته: عکسا واقعی بود یه کلمه میخوام اره یا نه
ات: البته که نههه تو جطور.......
ته لباشو گذاشت رو لبای ات
ته: ببخشید که باهات اونکارو کردم
.
.
.
.
.
خمارییی بمونید تا فردا
بگید ببینیم چطور بود این پارت؟
#part62
نشون داد
ته: این چیه هاااا باداد
ات گوشی و گرفت و به عکس نگا کرد
ات: این الکس هست
این عکس که....
واقعا باور کردی به این عکس
ات این حرف و گفت و گوشیو کبوند زمین
رفت کفش و لباس هاشو برداشت و رف
ویو ات
واقعا باور نمیکنم که ته به این باور کرده
او عکس فتوشاپ بود حالم اصلا خوب نبود لباسام هم لباس خونه بود بخاطر همین رفتم یه لباس خیلی باز پوشیدم رفتم به بار همیشگی
ویو ته
تفف تو این زندگی
این یعنی چی اصلا منطقی نیست رفتم لباس پوشیدم رفتم به بار همیشگی
پرش به بار
ات خیلی خورده بودم کاملا مست بودم رفتم روی میز شروع کردم به رقصیدن بعد چند مین یه مرد امد و داشت باهام میرقصید
ته رفتم به بار زیاد نخوردم چون باید رانندگی میکردم خیلی مست نبودم
بعد باصحنه تی که دیدم دیوانه شدم
ات داشت با اون لباس بازش با یه مرد روی میز میرقصید نتونستم خودمو نگه دارمو داد زدم
ته: اتتتتت باداد
رف ات رو کول کرد و بردش
ات داشت با مشت به کمر ته مشت میزدو میگف
ات: ولم کننن برو دیگه تو که بهم اعتماد نداری
با حالت مستی
ته: الان بهت یه اعتمادی نشون میدم ندونی از کجات اعتماد کرد با اعصبی
ات: نمیخواممممم من با تو هیچ جا نمیام تو بهم سیلی زدی نمیخوامممم با حالت مست و بغض
ته: فقط بریم خونه اروم تو دلش گف
رسیدن به خونه
ته ات رو محکم برتاپ کرد رو تخت
ته لباشو گذاشت رو لبای ات
ته: عکسا واقعی بود یه کلمه میخوام اره یا نه
ات: البته که نههه تو جطور.......
ته لباشو گذاشت رو لبای ات
ته: ببخشید که باهات اونکارو کردم
.
.
.
.
.
خمارییی بمونید تا فردا
بگید ببینیم چطور بود این پارت؟
۲۷.۴k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.