همسر اجباری ۳۵۶
#همسر_اجباری #۳۵۶
باورودمون احی جون اولین نفری بود که اومد و شاباش رو سر منو آنا ریخت و بقیه مهمونای درجه یکمونم واسه
استقبال اومده بودن دم در بعد از قربونی کردن گوسفند... رفتیم داخل....اقوام آنا هم اومده بودن.
راوی
....
باورودشون همه مهمونا پا شدن و شروع کردن به دست زدن...
همه چشم دوخته بودن به عروس و دومادی که از زیبایی چیزی کم نداشتن...و مثل الماس میدرخشیدن.
آهنگ کردی که پخش شد ...همه اقوام آنا به خط شدن ودست های همو گرفتن یه خط طوالنی که خیلی هاشونم
لباس های کردی به تن کرده بودن به رسم همه عروسیاشون که با ورود عروس و داماد شروع به رقصیدن کردی
دست جمعی میکنن دست عروس و دامادرو هم گرفتن...
آریا از تعجب زبونش بند اومده بود واسش خیلی جذاب بود...و آنا هم متعجب و ذوق زده به اقوامش نگاه میکرد.
انتظار نداشت که واسش برقصن... و با لبخند وشوق به همه نگاه میکرد. به خودشون که اومدن تو صفی قرار گرفته
بون که همه کردی میرقصیدن دست در دست هم
دست آریا رو پسری گرفته بود که تقریبا شبیه مامان آنا بود و ودست دیگه آریا تو دستای آنا بود.
آریا با حالی که به وجد اومده بود
آریا:اینجا چه خبره آنا...
آنا هم با خنده ای از ته دل گفت ....
با یه کرد وصلت میکنی بعد نمیدونی چه خبره...
-نمیدونم چیه ولی هرچی هست خیلی رقص دوست داشتنی و باحالیه عین خودت ....عجب اقوام خون گرمی
داری....
-آریا پای سعیدو ببین مث اون انجام بده اینجوری که داری راه میری..
آریا هم با دقت نگاهی به رقص پاهای پسری که دستشو گرفته بود کردو عین همون حرکتو انجام داد...
سعید با دیدن آریا و تالشش برای یاد گیری پنجه آریا که تو پنجه اش بود رو فشرد و گفت.
-داماد جان سالم خوشبختم من دایی آنا هستم...باالخره یاد میگیری...
آریا هم خندید و تشکر کرد.
دختر ها و پسرها عروس و داماد روبا اسرار به وسط سالن کشیدن و دستمال های رنگی رو به دست شون دادن....
آنا...
نگاهی به آریا کردمو ازش اجازه خواستم ..
اونم با چشم هایی که روی هم فشرد اجازه روصادر کرد و خودشم با فاصله کمی از من ایستادو شروع به دست زدن
کردو نگاهشو به من دوخت با لبخند..
من هم با آهنگی که شروع شد یه دستمو به دامن بلندم گرفتمو دست دیگه امو که دستمال رو گرفته بودم خیلی
ماهرانه تکون میدادم و حرکات دست و پامو با هم مچ کرده بودم هم زمان با هم شونه هامو هم تکون میدادم.
باورودمون احی جون اولین نفری بود که اومد و شاباش رو سر منو آنا ریخت و بقیه مهمونای درجه یکمونم واسه
استقبال اومده بودن دم در بعد از قربونی کردن گوسفند... رفتیم داخل....اقوام آنا هم اومده بودن.
راوی
....
باورودشون همه مهمونا پا شدن و شروع کردن به دست زدن...
همه چشم دوخته بودن به عروس و دومادی که از زیبایی چیزی کم نداشتن...و مثل الماس میدرخشیدن.
آهنگ کردی که پخش شد ...همه اقوام آنا به خط شدن ودست های همو گرفتن یه خط طوالنی که خیلی هاشونم
لباس های کردی به تن کرده بودن به رسم همه عروسیاشون که با ورود عروس و داماد شروع به رقصیدن کردی
دست جمعی میکنن دست عروس و دامادرو هم گرفتن...
آریا از تعجب زبونش بند اومده بود واسش خیلی جذاب بود...و آنا هم متعجب و ذوق زده به اقوامش نگاه میکرد.
انتظار نداشت که واسش برقصن... و با لبخند وشوق به همه نگاه میکرد. به خودشون که اومدن تو صفی قرار گرفته
بون که همه کردی میرقصیدن دست در دست هم
دست آریا رو پسری گرفته بود که تقریبا شبیه مامان آنا بود و ودست دیگه آریا تو دستای آنا بود.
آریا با حالی که به وجد اومده بود
آریا:اینجا چه خبره آنا...
آنا هم با خنده ای از ته دل گفت ....
با یه کرد وصلت میکنی بعد نمیدونی چه خبره...
-نمیدونم چیه ولی هرچی هست خیلی رقص دوست داشتنی و باحالیه عین خودت ....عجب اقوام خون گرمی
داری....
-آریا پای سعیدو ببین مث اون انجام بده اینجوری که داری راه میری..
آریا هم با دقت نگاهی به رقص پاهای پسری که دستشو گرفته بود کردو عین همون حرکتو انجام داد...
سعید با دیدن آریا و تالشش برای یاد گیری پنجه آریا که تو پنجه اش بود رو فشرد و گفت.
-داماد جان سالم خوشبختم من دایی آنا هستم...باالخره یاد میگیری...
آریا هم خندید و تشکر کرد.
دختر ها و پسرها عروس و داماد روبا اسرار به وسط سالن کشیدن و دستمال های رنگی رو به دست شون دادن....
آنا...
نگاهی به آریا کردمو ازش اجازه خواستم ..
اونم با چشم هایی که روی هم فشرد اجازه روصادر کرد و خودشم با فاصله کمی از من ایستادو شروع به دست زدن
کردو نگاهشو به من دوخت با لبخند..
من هم با آهنگی که شروع شد یه دستمو به دامن بلندم گرفتمو دست دیگه امو که دستمال رو گرفته بودم خیلی
ماهرانه تکون میدادم و حرکات دست و پامو با هم مچ کرده بودم هم زمان با هم شونه هامو هم تکون میدادم.
۶.۲k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.