همسر اجباری ۳۵۴
#همسر_اجباری #۳۵۴
خانم صالحی یه چشمکی به من زدو گفت برو پشت در وایسا.
-چرا...
-ای بابا نترس مال خودشی.
رفتمو پشت در واستادمو خانم صالحی بعداز پوشیدن مانتو و روسری اومدو درو باز کرد.
-سالم.بفرمایید.
-سالم میشه به خانم ما بگین بیاد.
-خانمتون رفت.
-چی؟....کجا؟...باکی؟
طاقت نیوردم آریام حرصی شه...
از پشت در آرایشگاه اومدم بیرون دقیقا پشت سر خانم صالحی.
آریا با دیدنم اون اخمای رعدو برقیش باز شدو لبخند زیبایی رو لبش نقش بست خانم صالحی از جلو در کنار رفت.
الهی ...یه کت شلوار خوش دوخت تن کرده بود به رنگ مشکی و یه پیرهن سفید و کراوات زرشکی ...موهاشم یه
مدل جدید...که تا حاالندیده بودم این مدلی بزنه
-جوجه بازیت گرفته نزدیک بود سکته رو بزنم...
-خدانکنه آقامون.
-ماه شدی ماااااه... اینجا نمیشه بماند به وقتش.
قبل اینکه حرفی بزنم گفت.
آری...آری نکنا.که راه نداره
بعد آریا بدون اینکه بیاد رو تک پله آرایشگاه گلو داد دست منو دست دیگه اشواورد جلو و منم دستمو گذاشتم
رو دستش.بوسه آرومی رو دستم زدو بعد منو برد سمت ماشینش...
تمام حرفایی رو که فیلم بردار از همون اول واسمون تعریف کرد و سعی کردم به خاطر بسپارم. آریا در ماشینو باز
کرد.
-عروسکم بفرمایید.
-ممنون.
بعد از سوار شدنم در وبست و خودشم ماشین دور زدو سوار شد فیلم بردار یه ماشین جلو تر تا کمر از ماشین
بیرون اومده بود و یه دوربین فیلم برداری دستش بود ویه عکاسیم گردنش...
با حرکت دستش آریا ماشینو روشن کرد.
....
آریا...
دست آنارو گذاشتم رو دنده و بعد دست خودمم روش.داغ بود...خیلی.
نازنینم خوبی؟
گلم گفتم خوشگل کنی نه اینکه بزنی دنده آخر یه شبه راه یه چند ساله رو برمو شیش هفتا توله از بغلمون سبز
شه...
-ااا...خو من چکار کنم خودت گفتی
بزار برم دست بوس صالحی واسه این فرشته ی جلو روم...
-اوال که شما بی جا میکنی بری دستشو ببوسی... چه معنی میده...
راست گفت ها چی گفتم...خخخخ. ولی سوتی دومم و نگرفت.
که یهو دستمو خوندو گفت.
دوما کوفتت شم الهی...ینی من زشتم و اون منو این شکلی کرد.
-شوخی بود شیرینی محض خنده.
واگرنه من باید برم خدارو شکر کنم که تو عروسکم شدی...
-ایشششش.
-وروجک اینا همه رو میزنم به حسابت شب تسویه کامل میکنم.
تا خود آتلیه کلی خندیدیم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت آنا و کمکش کردم پیاده شه...
دست به دست هم با عروسکم رفتیم تو آتلیه و با ورودمو چند تا عروس و دامادم اونجا بودن. و لباس های بعضی از
عروسا واقعا افتضاح بود واقعا غیرت که نمونده...حداقل خانما یکم حیا کنن.
خانم صالحی یه چشمکی به من زدو گفت برو پشت در وایسا.
-چرا...
-ای بابا نترس مال خودشی.
رفتمو پشت در واستادمو خانم صالحی بعداز پوشیدن مانتو و روسری اومدو درو باز کرد.
-سالم.بفرمایید.
-سالم میشه به خانم ما بگین بیاد.
-خانمتون رفت.
-چی؟....کجا؟...باکی؟
طاقت نیوردم آریام حرصی شه...
از پشت در آرایشگاه اومدم بیرون دقیقا پشت سر خانم صالحی.
آریا با دیدنم اون اخمای رعدو برقیش باز شدو لبخند زیبایی رو لبش نقش بست خانم صالحی از جلو در کنار رفت.
الهی ...یه کت شلوار خوش دوخت تن کرده بود به رنگ مشکی و یه پیرهن سفید و کراوات زرشکی ...موهاشم یه
مدل جدید...که تا حاالندیده بودم این مدلی بزنه
-جوجه بازیت گرفته نزدیک بود سکته رو بزنم...
-خدانکنه آقامون.
-ماه شدی ماااااه... اینجا نمیشه بماند به وقتش.
قبل اینکه حرفی بزنم گفت.
آری...آری نکنا.که راه نداره
بعد آریا بدون اینکه بیاد رو تک پله آرایشگاه گلو داد دست منو دست دیگه اشواورد جلو و منم دستمو گذاشتم
رو دستش.بوسه آرومی رو دستم زدو بعد منو برد سمت ماشینش...
تمام حرفایی رو که فیلم بردار از همون اول واسمون تعریف کرد و سعی کردم به خاطر بسپارم. آریا در ماشینو باز
کرد.
-عروسکم بفرمایید.
-ممنون.
بعد از سوار شدنم در وبست و خودشم ماشین دور زدو سوار شد فیلم بردار یه ماشین جلو تر تا کمر از ماشین
بیرون اومده بود و یه دوربین فیلم برداری دستش بود ویه عکاسیم گردنش...
با حرکت دستش آریا ماشینو روشن کرد.
....
آریا...
دست آنارو گذاشتم رو دنده و بعد دست خودمم روش.داغ بود...خیلی.
نازنینم خوبی؟
گلم گفتم خوشگل کنی نه اینکه بزنی دنده آخر یه شبه راه یه چند ساله رو برمو شیش هفتا توله از بغلمون سبز
شه...
-ااا...خو من چکار کنم خودت گفتی
بزار برم دست بوس صالحی واسه این فرشته ی جلو روم...
-اوال که شما بی جا میکنی بری دستشو ببوسی... چه معنی میده...
راست گفت ها چی گفتم...خخخخ. ولی سوتی دومم و نگرفت.
که یهو دستمو خوندو گفت.
دوما کوفتت شم الهی...ینی من زشتم و اون منو این شکلی کرد.
-شوخی بود شیرینی محض خنده.
واگرنه من باید برم خدارو شکر کنم که تو عروسکم شدی...
-ایشششش.
-وروجک اینا همه رو میزنم به حسابت شب تسویه کامل میکنم.
تا خود آتلیه کلی خندیدیم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت آنا و کمکش کردم پیاده شه...
دست به دست هم با عروسکم رفتیم تو آتلیه و با ورودمو چند تا عروس و دامادم اونجا بودن. و لباس های بعضی از
عروسا واقعا افتضاح بود واقعا غیرت که نمونده...حداقل خانما یکم حیا کنن.
۸.۲k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.