اون پلیس خیلی خفنیه..پارت : ۲
رئیس گوجو از اتاق خارج شد و رفت
گوجو روی صندلی خودش رو انداخت و هوفی زیر لب کشید و موبایلش رو برداشت و درباره خانواده کاساندرا کین تحقیق کرد ،
متوجه شد که دختری ۲۵ ساله هست ، وکیل خوبه ، برادر بزرگ تر داره به اسم ژولپر ، و پدر مادر تقریبا میانسالی داره .
گوجو از روی صندلیش بلند شد و سوار ماشینش شد و رفت سمت خانه خودش ، فکر اینکه ۶ یا ۷ ماه به عنوان نامزد یه نفر نقش بازی کنه عذابش میداد .
رسید خونه و رفت داخل حمام و دوش گرفت و حوله رو برداشت و دور خودش پیچید و موهاش رو خشک کرد و تیشرت با شلوارک پوشید و روی تختش دراز کشید و خوابید
ساعت ۴ صبح فردا ***
گوجو با آلارم گوشی موبایل از خواب بیدار شد و خمیازه ای کشید و رفت دستشویی و دست و صورتش رو شست و مسواک زد و با حوله صورتش رو خشک کرد و از داخل دستشویی بیرون اومد و سمت آشپزخونه رفت.
قهوه برای خودش درست کرد و با شیرینی مورد علاقش خورد و رفت داخل اتاقش و کت شلواری که از قبل تهیه کرده بود رو پوشید .
* اولین عکس پارت *
ساعت نقره ای رنگش رو انداخت و دکمه اول یقشو باز گذاشت و عطر مورد علاقش رو زد و عینکش رو از داخل کشو برداشت و لبخندی زد و از خانه خارج شد و به سمت ماشینش رفت و از روی موبایلش لوکیشن خونه خانواده کاساندرا رو پیدا کرد و به سمت خانه با ماشین حرکت کرد .
به عمارت بزرگی رسید که وایب کلاسیکی داشت ، ماشینش رو داخل عمارت پارک کرد و دو نگهبان عمارت در ماشین رو برای گوجو باز کردن و گفتن : خوش اومدید مستر گوجو ساتورو.. لطفا بفرمایید داخل همگی منتظرتون هستن
حالا قرار بود به عنوان نامزد دختری که حتی نمیشناسه و حتی چهره اش رو ندیده بره و لبخندی تضاهری بزنه .
وارد عمارت شد و جمع خانوادگی رو دید که همه بخاطر فوت دختر کوچکشان ناراحت و غمگین بودن .
پدر و مادر خانم کاساندار از روی مبل بلند شدن و به سمت گوجو اومدن و گفتن : خیلی خوش اومدید، بفرمایید! راحت باشید ..
گوجو روی مبل نشست و لبخندی زد و گفت: خیلی ممنون که من رو به عنوان کسی که قراره دست بوس شما باشه قبول کردید
هر دو نفر لبخندی زدن و گفتن : از این به بعد خودتون رو عضوی از این خانواده بدونید و با ما راحت باشید .
<< پدر جان ! >>
....
گوجو روی صندلی خودش رو انداخت و هوفی زیر لب کشید و موبایلش رو برداشت و درباره خانواده کاساندرا کین تحقیق کرد ،
متوجه شد که دختری ۲۵ ساله هست ، وکیل خوبه ، برادر بزرگ تر داره به اسم ژولپر ، و پدر مادر تقریبا میانسالی داره .
گوجو از روی صندلیش بلند شد و سوار ماشینش شد و رفت سمت خانه خودش ، فکر اینکه ۶ یا ۷ ماه به عنوان نامزد یه نفر نقش بازی کنه عذابش میداد .
رسید خونه و رفت داخل حمام و دوش گرفت و حوله رو برداشت و دور خودش پیچید و موهاش رو خشک کرد و تیشرت با شلوارک پوشید و روی تختش دراز کشید و خوابید
ساعت ۴ صبح فردا ***
گوجو با آلارم گوشی موبایل از خواب بیدار شد و خمیازه ای کشید و رفت دستشویی و دست و صورتش رو شست و مسواک زد و با حوله صورتش رو خشک کرد و از داخل دستشویی بیرون اومد و سمت آشپزخونه رفت.
قهوه برای خودش درست کرد و با شیرینی مورد علاقش خورد و رفت داخل اتاقش و کت شلواری که از قبل تهیه کرده بود رو پوشید .
* اولین عکس پارت *
ساعت نقره ای رنگش رو انداخت و دکمه اول یقشو باز گذاشت و عطر مورد علاقش رو زد و عینکش رو از داخل کشو برداشت و لبخندی زد و از خانه خارج شد و به سمت ماشینش رفت و از روی موبایلش لوکیشن خونه خانواده کاساندرا رو پیدا کرد و به سمت خانه با ماشین حرکت کرد .
به عمارت بزرگی رسید که وایب کلاسیکی داشت ، ماشینش رو داخل عمارت پارک کرد و دو نگهبان عمارت در ماشین رو برای گوجو باز کردن و گفتن : خوش اومدید مستر گوجو ساتورو.. لطفا بفرمایید داخل همگی منتظرتون هستن
حالا قرار بود به عنوان نامزد دختری که حتی نمیشناسه و حتی چهره اش رو ندیده بره و لبخندی تضاهری بزنه .
وارد عمارت شد و جمع خانوادگی رو دید که همه بخاطر فوت دختر کوچکشان ناراحت و غمگین بودن .
پدر و مادر خانم کاساندار از روی مبل بلند شدن و به سمت گوجو اومدن و گفتن : خیلی خوش اومدید، بفرمایید! راحت باشید ..
گوجو روی مبل نشست و لبخندی زد و گفت: خیلی ممنون که من رو به عنوان کسی که قراره دست بوس شما باشه قبول کردید
هر دو نفر لبخندی زدن و گفتن : از این به بعد خودتون رو عضوی از این خانواده بدونید و با ما راحت باشید .
<< پدر جان ! >>
....
۷.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.