"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part:۴۷
"ویو نادیا"
نادیا: فکر کنم دیگه جدی جدی بچت تو شکمم...
کوک: چی؟...نادیا داری جدی میگی؟!
نادیا: عههه خوب از صبح جون بکنم بخواطر دروغ ؟؟؟؟؟
یه دفعه به طور خیلی سفتی دستاشو دورم حلقه کرد .
جوری فشار میداد که انگار من متکام؟
نادیا : من ادممما...
ازم جدا شد.
کوک: از کی؟ چطوری فهمیدی؟؟ دختررِ؟؟؟
دیگه داشت اعصابم و خورد میکرد .
نادیا: بابا جون ،لطفا اروم باش،من صبح رفتم خرید حالم بد شد رفتیم بیمارستان و فهمیدیم....و اینکه مگه چند وقتشه که جنسیتش معلوم باشه؟
کوک: دختره مطمعنم...
نادیا: خدا نکنه...
کوک: من یه هفتس تشخیص دادم که میاد ، اینکه دختر باشه هم مطمعنم
قیافه اویزون شد .
و سرمو انداختم پایین.
کوک: چیشده بیبی کوچولو؟
نادیا: اون بیاد صد درصد بیشتر از من دوسش داری نه؟....همه بابا ها دختروشون و دوست دارن.
کوک: خو اره درسته ....ولی خب دختر اولیم چی؟ نمیتونم ازش بگذرم که...
نادیا: پس من سر جامم میمونم؟
کوک: چرا فکر میکنی اون جایگزینته؟تو عشقمی، زنمی،بعد وقتی تو باعث به وجود امد اون بچه ایی چرا اون بیاد جات؟ اون یه تیکه دیگه از قلبم و میگیره...
نادیا: قول دادیااا....
کوک: نلدیا کسی جات و نمیگیره....اون بچستتت
نادیا: خوب باشعهه....منم بچمممم
کوک: باشع ، باشه اروم ....قول میدم رابطم باهات تغییر نکنه
وقتی به هدفم رسیدم اشکام و کنار زدم و خندیدم....
نادیا: خب بابایی بشین میزو بخور....
کوک: چشم مامان کوچولو...
__________
"فردا"
نادیا: جونگکوک یکم اروم باش.
کوک: اروم بودنم برایه قبل از بارداریته، نه الان، من زن و بچم و ببرم اونجا؟؟؟که یکی مثل مینهو ازش استفاده کنه بر علیم؟
نادیا: اخه نری برا خودت مشکل پیش میاد.
کوک:هوففف...
ته: به نظرم حق با جونگکوک اون ادما هر کاری ازشون بر میاد.
جیمین: ولی خب کارو بار چند ساله جونگکوک؟...بیاید یه کاری کنیم...هر جییزی شد من پیش نادیا می مونم ...از کنارش جوم نمیخورم...
کوک: جیمین هر کدوم از با اتمینان ترین افراد و جمع میکنی داخل مهمونی باشن
خلاصه با جنگ و دعوا راضی شد که بریم مهمونی..
وقتی از ماشین پیاده شدیم
استرس جونگکوک و میتونستم حس کنم.
نادیا: ارومم
جیمین و تهیونگ باهامون بودن.وقتی وارد اون محیط شدم قشنگ عوضی گری داخل همه میدیدم.
کل تم مشکی...
مردایی که یجا لش بودن...
دخترا یی که جلویه اونا خود نمایی میکردن.
یا حتی خشن بودن بعضیا ....
کاملا برام ترسناک بود .
با صدایی متوقف شدیم و برگشتیم
_:اقای جئون؟
قکر کنم همون مرده که اطراف ته ایل بود همونه.
_:...لطفا از این طرف....
دنبال رفتیم که رسیدم به یه میز که بجز مینهو و ته ایل یکیم بود که اصلا نمیشناختم
سنش زیاد بود .با اون هیکل چاق و سن خر شرک دخترایی که هم سن نَوَش بودن اطرافش بودن ....
کوک: سلام...
part:۴۷
"ویو نادیا"
نادیا: فکر کنم دیگه جدی جدی بچت تو شکمم...
کوک: چی؟...نادیا داری جدی میگی؟!
نادیا: عههه خوب از صبح جون بکنم بخواطر دروغ ؟؟؟؟؟
یه دفعه به طور خیلی سفتی دستاشو دورم حلقه کرد .
جوری فشار میداد که انگار من متکام؟
نادیا : من ادممما...
ازم جدا شد.
کوک: از کی؟ چطوری فهمیدی؟؟ دختررِ؟؟؟
دیگه داشت اعصابم و خورد میکرد .
نادیا: بابا جون ،لطفا اروم باش،من صبح رفتم خرید حالم بد شد رفتیم بیمارستان و فهمیدیم....و اینکه مگه چند وقتشه که جنسیتش معلوم باشه؟
کوک: دختره مطمعنم...
نادیا: خدا نکنه...
کوک: من یه هفتس تشخیص دادم که میاد ، اینکه دختر باشه هم مطمعنم
قیافه اویزون شد .
و سرمو انداختم پایین.
کوک: چیشده بیبی کوچولو؟
نادیا: اون بیاد صد درصد بیشتر از من دوسش داری نه؟....همه بابا ها دختروشون و دوست دارن.
کوک: خو اره درسته ....ولی خب دختر اولیم چی؟ نمیتونم ازش بگذرم که...
نادیا: پس من سر جامم میمونم؟
کوک: چرا فکر میکنی اون جایگزینته؟تو عشقمی، زنمی،بعد وقتی تو باعث به وجود امد اون بچه ایی چرا اون بیاد جات؟ اون یه تیکه دیگه از قلبم و میگیره...
نادیا: قول دادیااا....
کوک: نلدیا کسی جات و نمیگیره....اون بچستتت
نادیا: خوب باشعهه....منم بچمممم
کوک: باشع ، باشه اروم ....قول میدم رابطم باهات تغییر نکنه
وقتی به هدفم رسیدم اشکام و کنار زدم و خندیدم....
نادیا: خب بابایی بشین میزو بخور....
کوک: چشم مامان کوچولو...
__________
"فردا"
نادیا: جونگکوک یکم اروم باش.
کوک: اروم بودنم برایه قبل از بارداریته، نه الان، من زن و بچم و ببرم اونجا؟؟؟که یکی مثل مینهو ازش استفاده کنه بر علیم؟
نادیا: اخه نری برا خودت مشکل پیش میاد.
کوک:هوففف...
ته: به نظرم حق با جونگکوک اون ادما هر کاری ازشون بر میاد.
جیمین: ولی خب کارو بار چند ساله جونگکوک؟...بیاید یه کاری کنیم...هر جییزی شد من پیش نادیا می مونم ...از کنارش جوم نمیخورم...
کوک: جیمین هر کدوم از با اتمینان ترین افراد و جمع میکنی داخل مهمونی باشن
خلاصه با جنگ و دعوا راضی شد که بریم مهمونی..
وقتی از ماشین پیاده شدیم
استرس جونگکوک و میتونستم حس کنم.
نادیا: ارومم
جیمین و تهیونگ باهامون بودن.وقتی وارد اون محیط شدم قشنگ عوضی گری داخل همه میدیدم.
کل تم مشکی...
مردایی که یجا لش بودن...
دخترا یی که جلویه اونا خود نمایی میکردن.
یا حتی خشن بودن بعضیا ....
کاملا برام ترسناک بود .
با صدایی متوقف شدیم و برگشتیم
_:اقای جئون؟
قکر کنم همون مرده که اطراف ته ایل بود همونه.
_:...لطفا از این طرف....
دنبال رفتیم که رسیدم به یه میز که بجز مینهو و ته ایل یکیم بود که اصلا نمیشناختم
سنش زیاد بود .با اون هیکل چاق و سن خر شرک دخترایی که هم سن نَوَش بودن اطرافش بودن ....
کوک: سلام...
۱.۹k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.