عزیزترین مافیا
عزیزترین مافیا
پارت سوم
یونگی:ات زود باید بیای خونه(نگران و عجله)
ات:چی شده؟
یونگی:امروز صبح مامان زنگ زد گفتش قراره بیان کره و اینجا یه مدت پیش ما زندگی کنن و یه چیز خیلی مهمو بگن
خونه خیلی بهم ریختست
مامانو که میشناسی
ات:ها؟(منگ و خوابالو)
یونگی:فقط همین الان پاشو بیا خونه عجله کن
ات:باشه(خمیازه کشید)
*اتمام مکالمه ات و یونگی
هانا:(خمیازه)ات چی شده کی بود؟
می یونگ:صبح بخیر
ات:صبح بخیر
بیا یه چیزی سریع بخوریم من باید برم خونه
مامانو بابام قراره بیان کره
هانا:چه خوب بیاید بریم صبحونه بخوریم
نویسنده ویو
ات و هانا و می یونگ صبحونشون رو خوردن و ات حرکت کرد به سمت خونه
ات رسید عمارت در زد و رفت تو عمارت و با یه عمارتی که بیشتر شبیه طویله بود روبه رو شد
ات:یونگیییییییی(عربده)
یونگی:بله؟(گیج و سردرگم)
ات:اینجا چرا انقد نا مرتبهههههه(داد)
دیشب چی کردید اینجا شما هانننننن؟(عربده)
یونگی:ببخشیددددد(کیوت و شبیه پیشی)
دیشب پسرا اینجا بودن و یکم خب باهم بازی کردیم(خجالت و ترس و اروم)
ات:مامانینا کی میان؟
یونگی:امشب ساعت ۶ یکیو باید بفرستم فرودگاه دنبالشون
ات:چییییییییییی؟
بدووووووو
باید اینجا رو تمیز کنیم
یونگی:خیلی خب تو برو اول لباساتو عوض کن
ات رفت و لباس عوض کرد و اومد
اونا از ساعت ۹:۳۰ تا ساعت ۱۶:۴۵ داشتن اون عمارتو تمیز میکردن
ات:وای خدا بگم چیکارتون نکنهههههه
خسته شدمممممم
یونگی:منم.......همین.....طور(نفس نفس از خستگی)
ات:خب این تقصیر کیه هوم؟😑🤬
یونگی سرخ شد
ات:واسه اینکه ببخشمت و به مامان و بابا چیزی نگم باید باهام بازی کنی و بزاری لپتو بکشم(کیوت)
یونگی:اممممم
باشه بیا لپمو بکش
باهاتم بازی میکنم امشب
ات:با بالش ها؟🙄🙃
یونگی:خیلی خب باشه😅🥲
ات:ایولللللللل داداش جونممممممم
یونگی که بدجوری ذوق کرده بود که ات اینجوری کیوت شده بود آروم و زیر لب گفت
یونگی:تو کی انقد بزرگ شدی هوم؟
تو هنوز ۲ سالته
دیکه ساعت ۱۷ شده بود
ات:خیلی خب دیگه من میرم حموم
لطفا اگه قراره کسی بیاد از الان بهم بگو
یونگی:😅😂نه کسی نمیاد برو خواهرم
ات ویو
رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم اومدم و.........
پارت سوم
یونگی:ات زود باید بیای خونه(نگران و عجله)
ات:چی شده؟
یونگی:امروز صبح مامان زنگ زد گفتش قراره بیان کره و اینجا یه مدت پیش ما زندگی کنن و یه چیز خیلی مهمو بگن
خونه خیلی بهم ریختست
مامانو که میشناسی
ات:ها؟(منگ و خوابالو)
یونگی:فقط همین الان پاشو بیا خونه عجله کن
ات:باشه(خمیازه کشید)
*اتمام مکالمه ات و یونگی
هانا:(خمیازه)ات چی شده کی بود؟
می یونگ:صبح بخیر
ات:صبح بخیر
بیا یه چیزی سریع بخوریم من باید برم خونه
مامانو بابام قراره بیان کره
هانا:چه خوب بیاید بریم صبحونه بخوریم
نویسنده ویو
ات و هانا و می یونگ صبحونشون رو خوردن و ات حرکت کرد به سمت خونه
ات رسید عمارت در زد و رفت تو عمارت و با یه عمارتی که بیشتر شبیه طویله بود روبه رو شد
ات:یونگیییییییی(عربده)
یونگی:بله؟(گیج و سردرگم)
ات:اینجا چرا انقد نا مرتبهههههه(داد)
دیشب چی کردید اینجا شما هانننننن؟(عربده)
یونگی:ببخشیددددد(کیوت و شبیه پیشی)
دیشب پسرا اینجا بودن و یکم خب باهم بازی کردیم(خجالت و ترس و اروم)
ات:مامانینا کی میان؟
یونگی:امشب ساعت ۶ یکیو باید بفرستم فرودگاه دنبالشون
ات:چییییییییییی؟
بدووووووو
باید اینجا رو تمیز کنیم
یونگی:خیلی خب تو برو اول لباساتو عوض کن
ات رفت و لباس عوض کرد و اومد
اونا از ساعت ۹:۳۰ تا ساعت ۱۶:۴۵ داشتن اون عمارتو تمیز میکردن
ات:وای خدا بگم چیکارتون نکنهههههه
خسته شدمممممم
یونگی:منم.......همین.....طور(نفس نفس از خستگی)
ات:خب این تقصیر کیه هوم؟😑🤬
یونگی سرخ شد
ات:واسه اینکه ببخشمت و به مامان و بابا چیزی نگم باید باهام بازی کنی و بزاری لپتو بکشم(کیوت)
یونگی:اممممم
باشه بیا لپمو بکش
باهاتم بازی میکنم امشب
ات:با بالش ها؟🙄🙃
یونگی:خیلی خب باشه😅🥲
ات:ایولللللللل داداش جونممممممم
یونگی که بدجوری ذوق کرده بود که ات اینجوری کیوت شده بود آروم و زیر لب گفت
یونگی:تو کی انقد بزرگ شدی هوم؟
تو هنوز ۲ سالته
دیکه ساعت ۱۷ شده بود
ات:خیلی خب دیگه من میرم حموم
لطفا اگه قراره کسی بیاد از الان بهم بگو
یونگی:😅😂نه کسی نمیاد برو خواهرم
ات ویو
رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم اومدم و.........
۶.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.