همسر اجباری ۲۶۱
#همسر_اجباری #۲۶۱
دیگه از این تعارفا نشنوم ها.من کمکت نمیکردم پس کی کمکت میکرد ها.خیر سرم شوهرتم.
الهی درت به سرم عشقم.
-میشه بگی من باید چکار کنم کجا بخوابم.و آشپز خونه وبقیه مواردم نشونم بدی.
-اوال کجا بخوابم نه دوما اون اتاق باالیی که دو نفره هست مال منو شماست. آشپز خونه اونجاست اونم بقیه موارد
یاهمون سرویس.
رفتم تو اتاقی که آریا گفته بود
یا خدا این اتاق خوابه.... من سکوت میکنم...به معنی واقعی فوق العاده بود.... داشتم لباسمو عوض میکردم که در
اتاق باز شد نزدیک بود غش کنم چنان جیغ بنفشی کشیدم که نگو آخه فقط لباس زیر تنم بود و داشتم تو چمدون
دنبال لباس مناسب میگشتم.
اریا:خیلی احمقی آنا خیلی واست متاسفم. و سرشو بر نداشته اومد سمت تخت دراز کشید رو تخت. ساعدشو
گذاشت رو پیشونیش منم لباسامو پوشیدم.
خواستم برم بیرون...
وایسا کارت دارم.
سرجام موندمو آریا نشستو تکیه اشو داد به تاج تخت.زانواشو جمع کردو ودستاشو انداخت رو زانوهاش...
اخمای آریا.
-آنا با این کارا میخوای چیو ثابت کنی؟من چه نصبتی با تو دارم ها؟
چرا تو خودتو ازم دریغ میکنی.
میدونی منم مردم دوست دارم زنم تمام کمال مال خودم باشه.
سمتت نمیام هوس باز و چشم چرون نیستم...
هیچ مرد دیگه ای از زنش نمیتونه اینقد دور باشه من خیلی وقته عاشقتم اما یه بارازت انتظاری داشتم ؟؟
همیشه کنترل کردم خودمو هرچی نباشه زنمی.
جهت اطالعتون خاااانم. من هالو نیستم ...وقتی میگم مال منی ینی مال منی و بودنت با من باید با بقیه فرق کنه...
باید هرطوری که من میگم لباس بپوشی...
فهمیدی دیگه هیچ وقتم نمیخوام وقتی تنهاییم اینطوری لباس بپوشی هیچ عالقه ای ندارم به این طرز پوشش.
بعضی وقتا فکر میکنم داری ترحم میکنی بهم که ادای عاشقارو در میاری.
-آریا بس کن تو خودت از روز اول منو با حرفات شکوندی به من گفتی تو از فالن دخترایی...میخوای منو گیر بندازی
از اون روز به بعد دیگه به خودم و شخصیتم
اجازه ندادم چنین لباسی جلو شوهرم بپوشن
-آره اون موقع اینطوری نبود.قبول دارم.میخوای چی رو ثابت کنی ینی از اون موقع به بعد هیچی بین منو تو تغییر
نکرده واقعا ما همونیم که روز اول بودیم....
دیگه روح روان واسم نمونده آنا بخدا درکش خیلی سخته یه سال من رنگ خوشی به چشمم ندیدم همیشه تو یه
فکر یه دغدغه فکری هستم
فکر منم کردی بی معرفت نمیخوام بد برداشت کنی من تورو واسه چیز خاصی نمیخوام اگه میخواستم االن وضعم
این نبود...
من فقط دوست ندارم باهم غریبه باشیم. دوست ندارم...
دیگه از این تعارفا نشنوم ها.من کمکت نمیکردم پس کی کمکت میکرد ها.خیر سرم شوهرتم.
الهی درت به سرم عشقم.
-میشه بگی من باید چکار کنم کجا بخوابم.و آشپز خونه وبقیه مواردم نشونم بدی.
-اوال کجا بخوابم نه دوما اون اتاق باالیی که دو نفره هست مال منو شماست. آشپز خونه اونجاست اونم بقیه موارد
یاهمون سرویس.
رفتم تو اتاقی که آریا گفته بود
یا خدا این اتاق خوابه.... من سکوت میکنم...به معنی واقعی فوق العاده بود.... داشتم لباسمو عوض میکردم که در
اتاق باز شد نزدیک بود غش کنم چنان جیغ بنفشی کشیدم که نگو آخه فقط لباس زیر تنم بود و داشتم تو چمدون
دنبال لباس مناسب میگشتم.
اریا:خیلی احمقی آنا خیلی واست متاسفم. و سرشو بر نداشته اومد سمت تخت دراز کشید رو تخت. ساعدشو
گذاشت رو پیشونیش منم لباسامو پوشیدم.
خواستم برم بیرون...
وایسا کارت دارم.
سرجام موندمو آریا نشستو تکیه اشو داد به تاج تخت.زانواشو جمع کردو ودستاشو انداخت رو زانوهاش...
اخمای آریا.
-آنا با این کارا میخوای چیو ثابت کنی؟من چه نصبتی با تو دارم ها؟
چرا تو خودتو ازم دریغ میکنی.
میدونی منم مردم دوست دارم زنم تمام کمال مال خودم باشه.
سمتت نمیام هوس باز و چشم چرون نیستم...
هیچ مرد دیگه ای از زنش نمیتونه اینقد دور باشه من خیلی وقته عاشقتم اما یه بارازت انتظاری داشتم ؟؟
همیشه کنترل کردم خودمو هرچی نباشه زنمی.
جهت اطالعتون خاااانم. من هالو نیستم ...وقتی میگم مال منی ینی مال منی و بودنت با من باید با بقیه فرق کنه...
باید هرطوری که من میگم لباس بپوشی...
فهمیدی دیگه هیچ وقتم نمیخوام وقتی تنهاییم اینطوری لباس بپوشی هیچ عالقه ای ندارم به این طرز پوشش.
بعضی وقتا فکر میکنم داری ترحم میکنی بهم که ادای عاشقارو در میاری.
-آریا بس کن تو خودت از روز اول منو با حرفات شکوندی به من گفتی تو از فالن دخترایی...میخوای منو گیر بندازی
از اون روز به بعد دیگه به خودم و شخصیتم
اجازه ندادم چنین لباسی جلو شوهرم بپوشن
-آره اون موقع اینطوری نبود.قبول دارم.میخوای چی رو ثابت کنی ینی از اون موقع به بعد هیچی بین منو تو تغییر
نکرده واقعا ما همونیم که روز اول بودیم....
دیگه روح روان واسم نمونده آنا بخدا درکش خیلی سخته یه سال من رنگ خوشی به چشمم ندیدم همیشه تو یه
فکر یه دغدغه فکری هستم
فکر منم کردی بی معرفت نمیخوام بد برداشت کنی من تورو واسه چیز خاصی نمیخوام اگه میخواستم االن وضعم
این نبود...
من فقط دوست ندارم باهم غریبه باشیم. دوست ندارم...
۱۰.۰k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.