همسر اجباری ۲۶۰
#همسر_اجباری #۲۶۰
تموم زندگیت باشم و دیگه یه لحظه هم بدون من نتونی... ♫♫
رامین بی باک ..عاشقونه دوست دارم
-چرا ساکتی جوجه؟
-هیچی.همین جوری
-نکنه بازم دلت درد میکنه.
ای خدا این بازم رنگ به رنگ شد.
-آنا من چه نصبتی با تو دارم
-ا...آریا
-نه جان من جوابمو بده واسم سواله.
-خب....خب...
-اه آنا خب....خب...نکن.ینی من فقط خب زندگیتم؟سریع بگو
-شوهرمی.
-الهی تو زنه منی جوجه باورت میشه...خب عزیز دلم تو از من که شوهرتم باید پنهون کنی و خجالت بکشی گلم؟
سرش پایین بود.. و داشت لبشو بازم داغون میکرد.دستمو بردم سمت لبش و از زیر دندون اوردمش بیرون و گفتم.
-نکن بچه این صاحاب داره.
ای خدا این درست بشو نیس همش خجالتیه این جوجه من.
اونجا که رسیدیم بی وقفه رفتیم محل مسابقه و ثبت نام کردیم و کارای دیگه رو انجام دادیم خالصه تا چهار بعد از
ظهر همش دنبال کار مسابقه بودیم...خسته و کوفته رفتیم سمت ویال بچه ها فردا میومدن....
آنا...
-آریا دوتا چمدون باهم بر ندار سنگینه .
-ای بابا کجاش سنگینه دوتا دونه لباسه دیگه.
امروز خیلی آریا رو اذیت کردم خیلی اگه آریا نبود چطوری میتونستم این همه کارو تنهایی انجام بدم تازه االن
اومدیم ویال...
چرا دروغ بگم من قبال زندگی مرفعی نداشتم. از حد متوسط به باال بودم. اماآرزوم بود همیشه از اون مرفعا بشیم.
آپارتمان آریا خوب بود ولی در کل از آپارتمان نشینی خوشم نمیومد دلم حیاط میخواست اونم این مدلیش.
یه حیاط بزرگ با کلی دارو درخت نمای بیرونی از سنگای سفید یه دست با پنجره های بزرگ البته بخاطر منظره
واقعا لذت بخش بود زندگی تو همچین خونه ای...قشنگ ترش این بود کنار آریام یه لحظه یه خوشی ریخت تودلم. از
در ورودی رفتم داخل.
یا خدا این کجاست عایا؟کاخ بود ؟
یه دکور آبی فیروزه ای طالیی. واقعا هیچ وقت تو چنین خونه ای نرفته بودم دروغ بگم که چی بشه؟
خونه آذین اینام این شکلی بود اما نه در این حد این وقعا کاخ بود... داشتم از کنار مبال رد میشدم که
- زیادیم شاخ نیست عشقم اینجوری نیگاه نکن. مال مامانمه هدیه اولین سالگرد ازدواجشه عشقش بهش داده.....
از خودم خجالت کشیدم که عین ندید بدیدا نگاه میکردم.آبروم رفت... آخه... خو چیه دلم میخواد از اینا منم دوست
دارم
صدای خنده آریا نشون از بلند فکر کردن من میداد ینی خاک اون هفت خرابه رو سرت آنای زلیل مرده
-منم اگه چندتا معامله خوب داشته باشم یکی از اینا واست میگیرم.
-مگه من چیزی گفتم.
معلوم بود به زور جلو خنده اشو گرفته..
-نه مگه من گفتم تو چیزی گفتی.
-آها پس خوبه که نگفتم.
آریا از هول شدنم وحرف بی ربطم خندید وولو شد رو کاناپه
-آخ خدا چقدر خسته ام.
بی چاره کشتمش خودمم میدونم .
-آره ببخشید امروز حسابی افتادی به زحمت.
تموم زندگیت باشم و دیگه یه لحظه هم بدون من نتونی... ♫♫
رامین بی باک ..عاشقونه دوست دارم
-چرا ساکتی جوجه؟
-هیچی.همین جوری
-نکنه بازم دلت درد میکنه.
ای خدا این بازم رنگ به رنگ شد.
-آنا من چه نصبتی با تو دارم
-ا...آریا
-نه جان من جوابمو بده واسم سواله.
-خب....خب...
-اه آنا خب....خب...نکن.ینی من فقط خب زندگیتم؟سریع بگو
-شوهرمی.
-الهی تو زنه منی جوجه باورت میشه...خب عزیز دلم تو از من که شوهرتم باید پنهون کنی و خجالت بکشی گلم؟
سرش پایین بود.. و داشت لبشو بازم داغون میکرد.دستمو بردم سمت لبش و از زیر دندون اوردمش بیرون و گفتم.
-نکن بچه این صاحاب داره.
ای خدا این درست بشو نیس همش خجالتیه این جوجه من.
اونجا که رسیدیم بی وقفه رفتیم محل مسابقه و ثبت نام کردیم و کارای دیگه رو انجام دادیم خالصه تا چهار بعد از
ظهر همش دنبال کار مسابقه بودیم...خسته و کوفته رفتیم سمت ویال بچه ها فردا میومدن....
آنا...
-آریا دوتا چمدون باهم بر ندار سنگینه .
-ای بابا کجاش سنگینه دوتا دونه لباسه دیگه.
امروز خیلی آریا رو اذیت کردم خیلی اگه آریا نبود چطوری میتونستم این همه کارو تنهایی انجام بدم تازه االن
اومدیم ویال...
چرا دروغ بگم من قبال زندگی مرفعی نداشتم. از حد متوسط به باال بودم. اماآرزوم بود همیشه از اون مرفعا بشیم.
آپارتمان آریا خوب بود ولی در کل از آپارتمان نشینی خوشم نمیومد دلم حیاط میخواست اونم این مدلیش.
یه حیاط بزرگ با کلی دارو درخت نمای بیرونی از سنگای سفید یه دست با پنجره های بزرگ البته بخاطر منظره
واقعا لذت بخش بود زندگی تو همچین خونه ای...قشنگ ترش این بود کنار آریام یه لحظه یه خوشی ریخت تودلم. از
در ورودی رفتم داخل.
یا خدا این کجاست عایا؟کاخ بود ؟
یه دکور آبی فیروزه ای طالیی. واقعا هیچ وقت تو چنین خونه ای نرفته بودم دروغ بگم که چی بشه؟
خونه آذین اینام این شکلی بود اما نه در این حد این وقعا کاخ بود... داشتم از کنار مبال رد میشدم که
- زیادیم شاخ نیست عشقم اینجوری نیگاه نکن. مال مامانمه هدیه اولین سالگرد ازدواجشه عشقش بهش داده.....
از خودم خجالت کشیدم که عین ندید بدیدا نگاه میکردم.آبروم رفت... آخه... خو چیه دلم میخواد از اینا منم دوست
دارم
صدای خنده آریا نشون از بلند فکر کردن من میداد ینی خاک اون هفت خرابه رو سرت آنای زلیل مرده
-منم اگه چندتا معامله خوب داشته باشم یکی از اینا واست میگیرم.
-مگه من چیزی گفتم.
معلوم بود به زور جلو خنده اشو گرفته..
-نه مگه من گفتم تو چیزی گفتی.
-آها پس خوبه که نگفتم.
آریا از هول شدنم وحرف بی ربطم خندید وولو شد رو کاناپه
-آخ خدا چقدر خسته ام.
بی چاره کشتمش خودمم میدونم .
-آره ببخشید امروز حسابی افتادی به زحمت.
۹.۹k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.