خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت310
#جلد_دوم





دکتر وقتی داشت وارد اتاق عمل می‌شد کنار من نشست و گفت

_ آروم باشین آقا هر کاری از دستمون بر بیاد براشون می کنیم اما اوضاع یکیشون خیلی وخیمتر از اون یکیه

ترسیده پرسیدم
کدوم ؟
کدومشون بدتره؟
اونی که از پله ها افتاده یا اونی که توی آتیش بود؟
نگاهی کرد و گفت
_اونی که از پله ها افتاده هم خودش هم بچه تکی خطرن...

اون یکی بچه سالمه اما خودش بعد عمل جراحی معلوم میشه

به طرف رفتم گفتم خواهش می کنم خواهش می کنم کمکش کن خواهش می کنم
دستی روی شونم زد و گفت
_ آروم باش دعا کن دعا گاهی از کار منه دکتر دعای شماها گیراتره..
وقتی دکتر رفت شاهین کنارم نشست هر دو سکوت کرده بودیم صدای زنگ گوشیم بلند شد با دیدن اسم مادر عصبانی تماس وصل کردم و با فریاد گفتم

چی از جونم میخوای زندگیم از هم پاشید زنمو گرفتی !
من پسر تونم چرا اینکارو باهام می کنی؟
به خدا روا نیست من چی از شما خواستم من تا به حال چیزی از شما خواستم؟
به هر چیزی که میپرستی دست از سر منو زندگیم بردارین
من نمی خوام برام مادری کنی هیچی ازتون نمی خوام
فقطزنم راحت بذارین

مادرم که نمیفهمیدمن چی می گم به خاطر گریه هام نگران گفت
_ چی شده پسرم حرف بزن چی شد آخه؟
چه اتفاقی افتاده؟
شاهین گوشی رو از دستم کشید و به جای من صحبت کرد


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت311#جلد_دوم دیگه توانی برای صحبت کردن ن...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت312#جلد_دوم کنار زدم و گفتم به من دست نز...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت309#جلد_دوم کیمیا برام اصلا اهمیت نداشت ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت308#جلد_دوم دروغ گفته بود؟ چنگی به موها...

قاصدک کوچولوی من💔🥀پارت2ویو تنا: آروم برگشتم پشت سرمو نگاه کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط