خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت308
#جلد_دوم





دروغ گفته بود؟
چنگی به موهام کشیدم و تازه یادم اومد ایلین و اونجا تنها گذاشتم سراسیمه از شاهین فاصله گرفتم و با قدم های بلند به سمت ماشین دویدم شاهین پشت سرم راه افتاده بود همش اسممو صدا میکرد اما وقتی برای ایستادن نداشتم فقط فریاد زدم آیلین شاهین آیلین...
کیمیا رفته سراغ آیلین

هر دو سوار ماشین شدیم و با سرعت از بیمارستان بیرون زدیم
نگرانی داشت منو از پا درمی‌آورد وقتی جلوی آپارتمان رسیدیم با دیدن دود و جمع شدن جمعیتی که اونجا بودن وحشتزده و سراسیمه از ماشین پیاده شدم وقتی دست و پا گم کردن نبود وقت مکث کردن و ایستادن نبود

باید میرفتم تو...
هر کسی که اونجا بود کنار زدم انگار هنوز آتش‌نشانا نرسیده بودن قدم اول که روی پله ها گذاشتم با دیدن کیمیا که نقش پله‌ها شده بود و بیهوش افتاده بود و خون ازش میرفت نفسم بند اومد اینجا چه خبر شده بود؟
یکی از همسایه ها به سمتم اومد و گفت _الان آمبولانس و آتش‌نشانی میرسه بهشون زنگ زدم
به طرف خونه رفتم درو که باز کردم دود غلیظی از خونه بیرون زد چشمام جایی نمیدید
با صدای بلند شروع کردم به صدا کردن ایلین
اما جوابی بهم نمیداد
اتیش انگار هنوز اینقدر بزرگ نشده بود که کل خونه رو بگیره
تو این تاریکی به سمت پذیرایی دویدم وقتی پام یه چیزی که روی زمین بود گیر کرد و افتادم بدنه حال ایلین روی زمین افتاده دیدم
ایلین من غرق خون بود
مبل کنارش آتش گرفته بود و موهای ایلین داشت میسوخت..



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۵)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت309#جلد_دوم کیمیا برام اصلا اهمیت نداشت ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت310#جلد_دوم دکتر وقتی داشت وارد اتاق عمل...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت307#جلد_دوم به سمتم حمله کرد تا خواستم ع...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت306#جلد_دوم نگران بودمترس داشتم برای خود...

فراتر از مدرسه

نام فیک:عشق مخفیPart:16ویو ات*بعد از قطع کردن تلفن مادرم بهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط