🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت312
#جلد_دوم
کنار زدم و گفتم به من دست نزن خواهش می کنم حالم خوب نیست...
مادرم ناراحت کنارم نشسته بود که زمزمه کردم همینو میخواستی که زندگیمو به آتیش بکشه؟
می خواستی زنمو از من بگیری؟
هزار بار گفتم اون بچه ی توی شکم کیمیا ماله ایلین منه
مال منه...
کیمیایی برای من وجود نداره ما باور نکردی
کیمیا رفته خونمون و به اتیش کشیده
ایلین و زده!
تو نمیدونی ولی یه بچه توی شکمه ایلینه
من خیلی خوشحال بودم ایلینم خوشحال بود که دوباره حامله شده
میخواستیم شاد زندگی کنیم من کنار زنم اون کنارمن...
ما خوشبخت بودیم شما انگار چشم دیدن خوشبختیمو نداشتین
همینو میخواستی مگه نه!
مادرم سکوت کرده بود و حرفی نمیزد و من انگار تازه به حرف اومده بودم هر چی دلم خواست هر چی توی دلم بود و بهش می گفتم...
اون گریه من کرد منم گریه میکردم
مادرم میگفت مردها گریه نمیکنن اما من مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم من میترسیدم از اینکه نداشته باشمش..
من ترس داشتم از اینکه از دستش بدم! اگر اتفاقی براش میافتاد من باید چیکار میکردم ؟
شکی در این نبود که زنده نمیموندم
به مادرم گفتم خوب بشنو مادر من اگه اتفاقی برای آیلین بیفته من میمیرم و تو دیگه پسر تو نداری
دعا کن سالم بیاد بیرون که منم زنده بمونم
مادرم که تا به حال منو تو این حال و روزم ندیده بود دستامو توی دستش گرفت و گفت
_ من تا به حال هر چیزی که برای تو خواستم به خاطر آینده خودتو خانوادم بوده اما دیدن تو توی این حال روز هیچ وقت باور کن هیچ وقت آرزوی من نبوده...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت312
#جلد_دوم
کنار زدم و گفتم به من دست نزن خواهش می کنم حالم خوب نیست...
مادرم ناراحت کنارم نشسته بود که زمزمه کردم همینو میخواستی که زندگیمو به آتیش بکشه؟
می خواستی زنمو از من بگیری؟
هزار بار گفتم اون بچه ی توی شکم کیمیا ماله ایلین منه
مال منه...
کیمیایی برای من وجود نداره ما باور نکردی
کیمیا رفته خونمون و به اتیش کشیده
ایلین و زده!
تو نمیدونی ولی یه بچه توی شکمه ایلینه
من خیلی خوشحال بودم ایلینم خوشحال بود که دوباره حامله شده
میخواستیم شاد زندگی کنیم من کنار زنم اون کنارمن...
ما خوشبخت بودیم شما انگار چشم دیدن خوشبختیمو نداشتین
همینو میخواستی مگه نه!
مادرم سکوت کرده بود و حرفی نمیزد و من انگار تازه به حرف اومده بودم هر چی دلم خواست هر چی توی دلم بود و بهش می گفتم...
اون گریه من کرد منم گریه میکردم
مادرم میگفت مردها گریه نمیکنن اما من مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم من میترسیدم از اینکه نداشته باشمش..
من ترس داشتم از اینکه از دستش بدم! اگر اتفاقی براش میافتاد من باید چیکار میکردم ؟
شکی در این نبود که زنده نمیموندم
به مادرم گفتم خوب بشنو مادر من اگه اتفاقی برای آیلین بیفته من میمیرم و تو دیگه پسر تو نداری
دعا کن سالم بیاد بیرون که منم زنده بمونم
مادرم که تا به حال منو تو این حال و روزم ندیده بود دستامو توی دستش گرفت و گفت
_ من تا به حال هر چیزی که برای تو خواستم به خاطر آینده خودتو خانوادم بوده اما دیدن تو توی این حال روز هیچ وقت باور کن هیچ وقت آرزوی من نبوده...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۲.۸k
۰۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.