the building infogyg پارت73
#the_building_infogyg #پارت73
سوک
من:میگم.میا!
میا:بله چیزی شده؟!
من:شنیدم.یکی از پسرایی سال بالایی
به اسم کریس دوس دختر دارع
حقیقت دارع؟!
میا:چی کریس دوس دختر گرفته؟!
من:یعنی تو نمیدونستی؟!
میا:نه خوب اصلانمیدونستم
بغض.کردش خوب کریس خان یه
شهربازی افتادی
من:دوسش داشتی؟!
میا:آره اما فک نمیکردم دوس دختر
داشته باشه
من:میخوایی اون دختر الف خوشبخت
ببینی
میا:نه گریم میگیره
من:توبیا مطمئن باش هیچیت نمیشه
بلند شدم به آچا مسیج دادم
من:حله برو کریس بیار
آچا:جان شهربازی
رفتم توسالن روبه رو آیینه وایستادم
من:خوب حالا صبر کن من الآن برمیگردم
میا:ااا این سوک کجا میری؟
بهش مسیج دادم
من:به روبه روت نگاه کن میبینی دختر
رو
که برگشت خودش دید که کریس هم
پشتش بودرفتیم جایی راه پله ها که
کریس رفت پایین یکم باهم حرف زدن
کریس به میا گفت دوسش داره میا
گریه کرد کریس بغلش کرد
منوآچا:چه قشنگ منم میخوام
بهم نگاه کردیم زدیم زیر خنده
آچا:نه کمال همنشینی من داره اثر
میکنه روت
من:واه بلا به دور بیا بریم بچه
نشستیم میا اومد
آچا:به به خانوم چخبرا
میا اومد سمتمون بامشت میکوبید به
بازوهامون
میا:خیلی بدین چرا بهم نگفتین
ریتسکا:کیفشو ازدست میدادن
من:خوب آچا حالا اسمامون نوشتن چه
کنیم؟!
آچا:این خر تلاش میکنیم ایزی ایزی
تامام تامام
***///***///***
اومدیم خونه یک روز میگذره از اون
اتفاق ماها تعطیلیم
من:سوک بیا صبحانه
سوک:باش الآن میام بابا
اومد بیرون تیپ اسپرت زده بود
من:خوب خوب خانوم با این تیپ کجا
میخوان برن؟!
سوک:اهم بنده میخواهم به شهربازی
بروم
من:بعد باکی؟!
سوک:با دخترا میریم دیگه
من:بعد پسرمسر همراهتون نیس
سوک:نوچ وشمام حق حضور.نداری
رفت نشست پشت میز وشروع کرد به
خوردن صبحانه
من:یکی باید باشه مواظبتون باشه
سوک:خودمون هستیم بعدم قرار نیس
که فرار کنیم که
من:منم میام حالیم نیس
سوک:نخیر!
من:میام حرفم نباشه
سریع یه لباس اسپرت پوشیدم اومدم
پایین جا تر بچه نیس به سرعت رفتم
بیرون دیدم داره با آچا میره رفتم
سمتش هردوشون پوفی کردن چیزی
نگفتن
سوک
من:میگم.میا!
میا:بله چیزی شده؟!
من:شنیدم.یکی از پسرایی سال بالایی
به اسم کریس دوس دختر دارع
حقیقت دارع؟!
میا:چی کریس دوس دختر گرفته؟!
من:یعنی تو نمیدونستی؟!
میا:نه خوب اصلانمیدونستم
بغض.کردش خوب کریس خان یه
شهربازی افتادی
من:دوسش داشتی؟!
میا:آره اما فک نمیکردم دوس دختر
داشته باشه
من:میخوایی اون دختر الف خوشبخت
ببینی
میا:نه گریم میگیره
من:توبیا مطمئن باش هیچیت نمیشه
بلند شدم به آچا مسیج دادم
من:حله برو کریس بیار
آچا:جان شهربازی
رفتم توسالن روبه رو آیینه وایستادم
من:خوب حالا صبر کن من الآن برمیگردم
میا:ااا این سوک کجا میری؟
بهش مسیج دادم
من:به روبه روت نگاه کن میبینی دختر
رو
که برگشت خودش دید که کریس هم
پشتش بودرفتیم جایی راه پله ها که
کریس رفت پایین یکم باهم حرف زدن
کریس به میا گفت دوسش داره میا
گریه کرد کریس بغلش کرد
منوآچا:چه قشنگ منم میخوام
بهم نگاه کردیم زدیم زیر خنده
آچا:نه کمال همنشینی من داره اثر
میکنه روت
من:واه بلا به دور بیا بریم بچه
نشستیم میا اومد
آچا:به به خانوم چخبرا
میا اومد سمتمون بامشت میکوبید به
بازوهامون
میا:خیلی بدین چرا بهم نگفتین
ریتسکا:کیفشو ازدست میدادن
من:خوب آچا حالا اسمامون نوشتن چه
کنیم؟!
آچا:این خر تلاش میکنیم ایزی ایزی
تامام تامام
***///***///***
اومدیم خونه یک روز میگذره از اون
اتفاق ماها تعطیلیم
من:سوک بیا صبحانه
سوک:باش الآن میام بابا
اومد بیرون تیپ اسپرت زده بود
من:خوب خوب خانوم با این تیپ کجا
میخوان برن؟!
سوک:اهم بنده میخواهم به شهربازی
بروم
من:بعد باکی؟!
سوک:با دخترا میریم دیگه
من:بعد پسرمسر همراهتون نیس
سوک:نوچ وشمام حق حضور.نداری
رفت نشست پشت میز وشروع کرد به
خوردن صبحانه
من:یکی باید باشه مواظبتون باشه
سوک:خودمون هستیم بعدم قرار نیس
که فرار کنیم که
من:منم میام حالیم نیس
سوک:نخیر!
من:میام حرفم نباشه
سریع یه لباس اسپرت پوشیدم اومدم
پایین جا تر بچه نیس به سرعت رفتم
بیرون دیدم داره با آچا میره رفتم
سمتش هردوشون پوفی کردن چیزی
نگفتن
۵.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.