رمان
#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:35
*ویو سارا*
لباسا رو بردم و گذاشتم داخل ماشین و بعد ۳۰ مین به خونه رسیدم،وارد خونه شدم که دیدم مرتب و مودب و مثل بچه آدم نشستن منتظر منن
همونطور که ی عالمه کیسه تو دستم بود جلوشون وایسادم و گفتم
سارا:واقعا جای تعجبه چطور اینقدر ساکتید
جونگکوک:تصمیم گرفتیم اذیت نکنیم
سارا:افرین چه بچه های خوبی
تهیونگ:بله
از بله گفتن تهیونگ فهمیدم انتظار داره ازش یکم تعریف کنم پس باشه اشکال نداره وقتی میگم بچست نگید نه
سارا:میبینم همتون خوب و آروم نشستید و تهیونگ هم دست به سینه مثل بچه های اشرافی نشسته و ...
نزاشت حرفم کامل بشه و وسط حرفم پرید
جونگکوک:یااااا قبول نیست تهیونگ بچه اشرافی پس ما چیییییی
سارا:نزاشتی حرفم رو کامل کنم
کوک:باشه کامل کن
سارا:و منتظر جایزشه که بهش بدن بقیه اعضا هم مثل پرنس نشستن و منتظرن مادرشون بیاد و تشویقشون کنه
جین:الان تو شدی مادر ما؟
سارا:نه،فقط مثال زدم
جیمین:اونا چیه دستت؟
سارا:آه دستم کنده شد پولامم تموم شد
همشون بلند خندیدن و گفتن:چییی
سارا:نخندید براتون لباس خریدم
همشون:هااا؟برا ما؟
سارا:اره،بیاید تا نشونتون بدم
رفتم کیسه ها رو بردم و وسط پذیرایی نشستم اونا هم بدو بدو اومدن دنبالم به صورت حلقه دورم نشستن و من وسط شدم به وضعم خندیدم و لباس هاشونو از کیسه دراوردم و نشونشون دادم
سارا:این برا نامجونه،این برا جی هوپ،این برا یونگی،این برا جین،این برا تهیونگ،این برا جونگکوک، و این برا جیمین
همشون باهم:واووووووو،عالین
تهیونگ:واو عالیه بینظیره خیلی خوبه،واقعا اینقدر منو میشناسی
سارا:همتونو خوب میشناسم
همشون از لباس هاشون راضی بودن و تشکر کردن و خیلی تعریف کردن بعد لباس هایی که برا خودم و ستی اوردم نشونشون دادم
همشون:خیلی قشنگن
سارا:مرسی،این لباس هارو هروقت ستی اومد برای استقبالش بپوشیم نظرتون چیه؟
تهیونگ و کوک:اره خیلی خوبه
جیمین:منکه دوست دارم زودتر بپوشمشون و دوستتو ببینم
جین:پس حتما وقتی دوستت اومد میپوشم تا بیشتر از هندسامی من لذت ببره
هممون بهش خندیدیم و همینطور باهم حرف میزدیم
(یک ماه بعد)
سارا:من میرم دنبالش فرودگاه همونطور که برنامه چیده بودیم سوپرایزش میکنم،اوکی؟
همشون:اوکی
سارا:خدافظ
من لباس های کرمی رنگمو پوشیدم و رفتم دنبال ستی که یک ساعت دیگه میرسه کره،بعد ۳۰ مین به فرودگاه رسیدم و اونجا نشستم و منتظر ستی موندم
همینطور که منتظر میموندم توی گروهی که با اعضا داشتیم هی پیام دریافت میکردم هی پیام میفرستادن که اومد؟چیشد؟کی برمیگردی و.....
فک کنم بیشتر از من اصلا ذوق دارن که ببیننش توی این یک ماه سرمو خوردن بس که دربارش پرسیدن الان دیگه ستی رو بهتر از من میشناسن و برای دیدنش آمادگی کامل دارن اما فک نکنم ستی امادگیشو داشته باشه و فک میکنم قراره غش کنه
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:35
*ویو سارا*
لباسا رو بردم و گذاشتم داخل ماشین و بعد ۳۰ مین به خونه رسیدم،وارد خونه شدم که دیدم مرتب و مودب و مثل بچه آدم نشستن منتظر منن
همونطور که ی عالمه کیسه تو دستم بود جلوشون وایسادم و گفتم
سارا:واقعا جای تعجبه چطور اینقدر ساکتید
جونگکوک:تصمیم گرفتیم اذیت نکنیم
سارا:افرین چه بچه های خوبی
تهیونگ:بله
از بله گفتن تهیونگ فهمیدم انتظار داره ازش یکم تعریف کنم پس باشه اشکال نداره وقتی میگم بچست نگید نه
سارا:میبینم همتون خوب و آروم نشستید و تهیونگ هم دست به سینه مثل بچه های اشرافی نشسته و ...
نزاشت حرفم کامل بشه و وسط حرفم پرید
جونگکوک:یااااا قبول نیست تهیونگ بچه اشرافی پس ما چیییییی
سارا:نزاشتی حرفم رو کامل کنم
کوک:باشه کامل کن
سارا:و منتظر جایزشه که بهش بدن بقیه اعضا هم مثل پرنس نشستن و منتظرن مادرشون بیاد و تشویقشون کنه
جین:الان تو شدی مادر ما؟
سارا:نه،فقط مثال زدم
جیمین:اونا چیه دستت؟
سارا:آه دستم کنده شد پولامم تموم شد
همشون بلند خندیدن و گفتن:چییی
سارا:نخندید براتون لباس خریدم
همشون:هااا؟برا ما؟
سارا:اره،بیاید تا نشونتون بدم
رفتم کیسه ها رو بردم و وسط پذیرایی نشستم اونا هم بدو بدو اومدن دنبالم به صورت حلقه دورم نشستن و من وسط شدم به وضعم خندیدم و لباس هاشونو از کیسه دراوردم و نشونشون دادم
سارا:این برا نامجونه،این برا جی هوپ،این برا یونگی،این برا جین،این برا تهیونگ،این برا جونگکوک، و این برا جیمین
همشون باهم:واووووووو،عالین
تهیونگ:واو عالیه بینظیره خیلی خوبه،واقعا اینقدر منو میشناسی
سارا:همتونو خوب میشناسم
همشون از لباس هاشون راضی بودن و تشکر کردن و خیلی تعریف کردن بعد لباس هایی که برا خودم و ستی اوردم نشونشون دادم
همشون:خیلی قشنگن
سارا:مرسی،این لباس هارو هروقت ستی اومد برای استقبالش بپوشیم نظرتون چیه؟
تهیونگ و کوک:اره خیلی خوبه
جیمین:منکه دوست دارم زودتر بپوشمشون و دوستتو ببینم
جین:پس حتما وقتی دوستت اومد میپوشم تا بیشتر از هندسامی من لذت ببره
هممون بهش خندیدیم و همینطور باهم حرف میزدیم
(یک ماه بعد)
سارا:من میرم دنبالش فرودگاه همونطور که برنامه چیده بودیم سوپرایزش میکنم،اوکی؟
همشون:اوکی
سارا:خدافظ
من لباس های کرمی رنگمو پوشیدم و رفتم دنبال ستی که یک ساعت دیگه میرسه کره،بعد ۳۰ مین به فرودگاه رسیدم و اونجا نشستم و منتظر ستی موندم
همینطور که منتظر میموندم توی گروهی که با اعضا داشتیم هی پیام دریافت میکردم هی پیام میفرستادن که اومد؟چیشد؟کی برمیگردی و.....
فک کنم بیشتر از من اصلا ذوق دارن که ببیننش توی این یک ماه سرمو خوردن بس که دربارش پرسیدن الان دیگه ستی رو بهتر از من میشناسن و برای دیدنش آمادگی کامل دارن اما فک نکنم ستی امادگیشو داشته باشه و فک میکنم قراره غش کنه
۵.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.