رمان

#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:36

*ویو سارا*
همینطور که بیصبرانه منتظرم ستی بودم نگاهم به خوشکل خانم افتاد که خیلی زیبا و خفن با ساکش اومد من بلند شدم و بدو بدو رفتم سمتش و بغلش کردم واقعا نتونستم منطقی و عاقلانه رفتار کنم بلاخره دوستمو بعد سال ها دیدم سرپا ایستاده جلوم،اشکام دست خودم نبود اما این اشک شوق بود اشک خوشحالی بود
اونم متقابل محکم بغلم کرد و گریه کرد

ستی:دلم برات ی ذره شده خرس قشنگم

سارا:منم همینطور گربه ی نازم

ستی ی بوس رو گونم گذاشت منم بوسش کردم رو گونش و بعد سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم

ستی:خوش گذشت بهت؟خودت خوبی؟چخبر؟

سارا:خوبم...
و تمام جریان افسردگی دو سالم رو براش تعریف کردم ولی بهش درباره دیدن بی تی اس و زندگی باهاش و کنسرت نگفتم خواستم سوپرایز باشه

ستی:اخی تو واقعا دوست منی تو خواهرمی ببخشید اینطور ناراحتت کردم تو عمرا اینطور بشی تو اصلا نمیدونستی افسردگی چیه ،برات جبران میکنم عزیزم

سارا:ستی تو زندگیمو نجات دادی من همیشه مدیون توام بعد اگه بخاطر اتفاق بدی که برات افتاده افسرده نشم و ناراحت نشم پس برا کی ناراحت بشم دیگه متاسف نباش قشنگم

ستی لپام رو کشیدو با لبخند گفت:تو عشق منی

سارا:مطمئنی کس دیگه ای نیست؟

ستی:مثلا کی؟خودتی دیگه

سارا:مثلا بایس عزیزت جین

ستی:اونم دوست دارم اما عشقم تویی

سارا:حالا شد

ستی:امیدوارم تهیونگ رو به من ترجیح ندی

سارا:نه بابا تو همیشه اولویت منی

از اونجایی که به اعضا گفتم داریم میام با سرعت بیشتری رسیدم که بلاخره ۲۰ دقیقه بعد رسیدیم

ستی:چرا اینقدر دور گرفتی؟به نظر گرون میاد مگه کجا کار میکنی چقدر درآمد داری که همچین جایی زندگی میکنی؟

چشماشو کوچیک کرد و موذیانه نگاهم کرد

ستی:کاری میکنی من نمیدونم؟

سارا:هوی اینطور نگاهم نکن و نرو رو اون ورژنت یکم دیگه خودت میفهمی

ستی با همون حالتش گفت:ببینم چی میشه

زدم به بازوش و با اعتراض گفتم:یااااااا بیشعور نشو،بیا بریم قط آرامش خودتو حفظ کن

ستی:مگه قراره چی بشه

از شونش گرفتم و فرستادمش داخل حیاط بعد...
دیدگاه ها (۰)

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS #part:3۷*ویو سارا*با کلید در پذیرایی...

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS#part:38*ویو سارا*خدایا جلو دهن این د...

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS #part:35*ویو سارا*لباسا رو بردم و گذ...

اسلاید اول و دوم:لباس سارااسلاید سوم:لباس ستیکیف و کفش هاشون...

نام فیک: عشق مخفیPart: 28فلش بک به دو روز بعد*ویو جیمین*یوجی...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط