🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت31 #جلد_دوم
وقتی دخترم به سرفه افتاد واب از دهنش بیرون ریخت تازه انگار جون به تنم برگشت.
روی زمین آوار شدم با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن خدایا شکرت خدایا رو شکرت...
فقط همین دست دخترکم و توی دستم گرفتم و تند تند بوسیدم.
همه از دورمون و پراکنده شدن بالاخره اهورا مونس بغل کرد و از اونجا دور شدیم با قدم های بلند می رفت و منم پشت سرش انگار که اهورا عصبی بود به سمتش رفتم بازوشو کشیدم و گفتم:
چرا داری میدوئی آروم تر راه برو..
عصبی به سمتم چرخید و داد زد:
حواست کدوم گوریه دنبال دید زدن منی که بنینی باکی حرف می زنم ب؟
و از دخترت غافل میشی!
اگه اتفاقی براش می افتاد چی؟
حق با اون بود اما الان نمی تونستم منومواخذه کنه چون تمام کارهاش شک برانگیز بود و من حق داشتم که بهش شک کنم.
با گریه می خواستم مونس و بغلش بگیرم که اون منو کنار زد و گفت:
داری عصبیم می کنی داری کار می کنی که بری روی اعصابم..
بفهم داری چیکار می کنی به خودت یه نگاه بنداز همه چیز رو ول کردی زندگیمونو دخترتو منو شوهرتو و چسبیدی به اون زن ؟
دیگه هیچی یادت باشه هیچی راجب اون زن نمیگی بهش حتی فکر نمیکنی....
یادت باشه یا دورش خط میکشی و دیگه اسمشم نمیاری یا اینکه دور من و دخترم خط بکش چون ما همچین زن و مادری نمیخوایم.
با قدم های بلند ازم دور شد من اونجا زیر آوار حرفایی که بهم زد زده بود تنها گذاشت.
بالاخره به خودم اومدم و پشت سرش راه افتادم توی ماشین منتظرم نشسته بود سوار ماشین شدم و به سمت هتل روند .
دخترم صندلی عقب ترسیده نشسته بود دستمو دراز کردم تا بغلش بزنم و بیارمش جلو که صدای فریاد اهورا منو از جا پروند
_ دستت بهش نمیخوره میفهمی که چی میگم دستت بهش نمی زنی! بشین سرجات...
وارفته سر جام خشک شدم فقط اشکای چشمام بی وقفه داشت روی صورتم میریخت..
#جذاب #عکس_نوشته #عکس #عاشقانه #طنز #عکاسی #فاصله_گذاری_اجتماعی_را_رعایت_کن
#خان_زاده #پارت31 #جلد_دوم
وقتی دخترم به سرفه افتاد واب از دهنش بیرون ریخت تازه انگار جون به تنم برگشت.
روی زمین آوار شدم با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن خدایا شکرت خدایا رو شکرت...
فقط همین دست دخترکم و توی دستم گرفتم و تند تند بوسیدم.
همه از دورمون و پراکنده شدن بالاخره اهورا مونس بغل کرد و از اونجا دور شدیم با قدم های بلند می رفت و منم پشت سرش انگار که اهورا عصبی بود به سمتش رفتم بازوشو کشیدم و گفتم:
چرا داری میدوئی آروم تر راه برو..
عصبی به سمتم چرخید و داد زد:
حواست کدوم گوریه دنبال دید زدن منی که بنینی باکی حرف می زنم ب؟
و از دخترت غافل میشی!
اگه اتفاقی براش می افتاد چی؟
حق با اون بود اما الان نمی تونستم منومواخذه کنه چون تمام کارهاش شک برانگیز بود و من حق داشتم که بهش شک کنم.
با گریه می خواستم مونس و بغلش بگیرم که اون منو کنار زد و گفت:
داری عصبیم می کنی داری کار می کنی که بری روی اعصابم..
بفهم داری چیکار می کنی به خودت یه نگاه بنداز همه چیز رو ول کردی زندگیمونو دخترتو منو شوهرتو و چسبیدی به اون زن ؟
دیگه هیچی یادت باشه هیچی راجب اون زن نمیگی بهش حتی فکر نمیکنی....
یادت باشه یا دورش خط میکشی و دیگه اسمشم نمیاری یا اینکه دور من و دخترم خط بکش چون ما همچین زن و مادری نمیخوایم.
با قدم های بلند ازم دور شد من اونجا زیر آوار حرفایی که بهم زد زده بود تنها گذاشت.
بالاخره به خودم اومدم و پشت سرش راه افتادم توی ماشین منتظرم نشسته بود سوار ماشین شدم و به سمت هتل روند .
دخترم صندلی عقب ترسیده نشسته بود دستمو دراز کردم تا بغلش بزنم و بیارمش جلو که صدای فریاد اهورا منو از جا پروند
_ دستت بهش نمیخوره میفهمی که چی میگم دستت بهش نمی زنی! بشین سرجات...
وارفته سر جام خشک شدم فقط اشکای چشمام بی وقفه داشت روی صورتم میریخت..
#جذاب #عکس_نوشته #عکس #عاشقانه #طنز #عکاسی #فاصله_گذاری_اجتماعی_را_رعایت_کن
۷.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.