• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part22
#paniz
خسته خمیازه ای تو خاب کشیدم که صدای اهنگ بلند شدم
عینک ان رو از چشم دراوردم
نگاهی به رضا کردم هم داشت وراجی میکرد هم اهنگ گوش میکرد.
رضا:خوردی منو چته با اون نگاهت رز وحشی
پانیذ:شرمنده دیگه خاب بودم جناب
سرعت ماشین رو کم کرد و نگام کرد
رضا:خاب بودیی
پانید:خب اره
رضا:تخ*م ص*گ من یه عالمه حرف زدم از بزرگ شدنم تا الان اشنا شدنم با پسرا بعد خاب بودی توو
چپ چپ نگاش کردم
پانید:بد دهننن خب چیکار کنم خاب برد مگه دسته خودمه
یکی از تو سرش
رضا:من کلی حرف زدمم وواای
پانیذ:وا دنیا که به اخر نرسیده دوباره تعریف کن
رضا:خیلی پروییی رز وحشی
انگار که با ابتدای جاده رسیدیم و ماشین ارسلان و اینا هم وایستادن بعد چندمین دوتا ماشین هم بهمون اضافه شدن
از ماشین پیاده شدیم برای اشنایی محراب و مهشاد و میشناختم ولی دوتا پسر دیگه هم بودن پارسا و متین
با هم اشنا شدیم اینا
پارسا پسره بامزه ای بود متین هم بد نبود حالا فهمیدم نیکا خانم چطوری دلشو باخته به این اقا
و داره از عشقش غرق میشه
نشستیم تو ماشین و حرکت کرد راه خسته کننده بود و دقیقن 3 ساعتی تو راه بودیم
پانیذ:از نیکا یکم بگو چخبر چیکار میکنه فقط 1 سال با هم بودیم
رضا:خوبه شغلش مدلینگه و تو شرکت خودمون کار میکنه زیاد اش خبر ندارم فک کنم ماهی 1 بار میرم خونمون
پانیذ:چرانمیری باهاشون زندگی کنی
رضا:چطور بگم بابا ادم خوبیه میشه گف منطق دارع یه جورایی اخلاقامون تقریبا مث همهولی مامان نمیدونم بابا چطور تحملش کرده خداییی خوبه ها نمیگم بده هاا خیلیم خوبه ولی بیش از حد جیغ جیغوی نیکا هم فک کنم تقریبا اخلاقش اومده دستت
پانیذ:اره بابا
چند دقیقه با گوشیش ور رفت و در اخر گف
رضا:جلو یه سیرابی هس میخورین دیگه
پانیذ:اره بریمم.....
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part22
#paniz
خسته خمیازه ای تو خاب کشیدم که صدای اهنگ بلند شدم
عینک ان رو از چشم دراوردم
نگاهی به رضا کردم هم داشت وراجی میکرد هم اهنگ گوش میکرد.
رضا:خوردی منو چته با اون نگاهت رز وحشی
پانیذ:شرمنده دیگه خاب بودم جناب
سرعت ماشین رو کم کرد و نگام کرد
رضا:خاب بودیی
پانید:خب اره
رضا:تخ*م ص*گ من یه عالمه حرف زدم از بزرگ شدنم تا الان اشنا شدنم با پسرا بعد خاب بودی توو
چپ چپ نگاش کردم
پانید:بد دهننن خب چیکار کنم خاب برد مگه دسته خودمه
یکی از تو سرش
رضا:من کلی حرف زدمم وواای
پانیذ:وا دنیا که به اخر نرسیده دوباره تعریف کن
رضا:خیلی پروییی رز وحشی
انگار که با ابتدای جاده رسیدیم و ماشین ارسلان و اینا هم وایستادن بعد چندمین دوتا ماشین هم بهمون اضافه شدن
از ماشین پیاده شدیم برای اشنایی محراب و مهشاد و میشناختم ولی دوتا پسر دیگه هم بودن پارسا و متین
با هم اشنا شدیم اینا
پارسا پسره بامزه ای بود متین هم بد نبود حالا فهمیدم نیکا خانم چطوری دلشو باخته به این اقا
و داره از عشقش غرق میشه
نشستیم تو ماشین و حرکت کرد راه خسته کننده بود و دقیقن 3 ساعتی تو راه بودیم
پانیذ:از نیکا یکم بگو چخبر چیکار میکنه فقط 1 سال با هم بودیم
رضا:خوبه شغلش مدلینگه و تو شرکت خودمون کار میکنه زیاد اش خبر ندارم فک کنم ماهی 1 بار میرم خونمون
پانیذ:چرانمیری باهاشون زندگی کنی
رضا:چطور بگم بابا ادم خوبیه میشه گف منطق دارع یه جورایی اخلاقامون تقریبا مث همهولی مامان نمیدونم بابا چطور تحملش کرده خداییی خوبه ها نمیگم بده هاا خیلیم خوبه ولی بیش از حد جیغ جیغوی نیکا هم فک کنم تقریبا اخلاقش اومده دستت
پانیذ:اره بابا
چند دقیقه با گوشیش ور رفت و در اخر گف
رضا:جلو یه سیرابی هس میخورین دیگه
پانیذ:اره بریمم.....
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۰.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.