پارت⁶⁴
پارت⁶⁴
....................
رفت بالا کنجکاو شدم بدونم کی پشت تلفن بود که با دیدن اسمش اینجوری اخماشو توهم کرد ... خیلی دلم میخواست برم ببینم کیه .... بعد از یه عالمه کلنجار رفتن با خودم به سمت طبقه بالا حرکت کردم یواش و بی صدا از پله ها بالا میرفتم یهو صدایه دادش اومد ترسیدم نزدیک بود از پله ها شوت شم پایین یا خدا ... پشت در بودم تا خواستم گوشمو بزارم پشتش در باز شد برایه اینکه تابلو نکنم وانمود کردم داشتم رد میشدم
_ یونا؟ ... تو اینما چیکلر میکنی؟
؛؛ هوم؟ .. عا داشتم میرفتم تو اتاقم .. همین (لبخند ضایع)
_ باشه
مشکوک نگام کرد و رفت پایین یه نفس عمیق کشیدم و واقعا رفتم تو اتاقم ...... واقعا اینجا ادم افسرده میشه انگار زندگی جریان نداره تو این خونه هیچ اتفاقی نمیوفته
هامون بهتر از اینجا فرار میکنم در باز شد و جونگ کوک اومد داخل اتاق
؛؛ بلد نیستی در بزنییییی؟
_ خوب حالا .. گوش کن فردا شب میریم مهمونی اونجا ...
؛؛ مثل فیلماس نه؟
_ فیلم ؟
؛؛ مهمونی که توش چند تا باند جم میشن و معامله و شرط بندی اینجور کارایه چرتو انجام میدن
_ اره هامونه
؛؛ خوب خوش بگذره
_ توهم میایی
؛؛ حتی فکرشم نکن
کلی کلنجار رفتیم و اخرشم باهم میریم ... اخه نمیفهمم چرا من باید برم باهاش اوفف ولش کن مغزم جوش اورد
تصمیم گرفتم برم حموم پس بلند شدم و وارد حموم شدم
.... اب گرم بود و تو وان دراز کشیدم و چشمامو بستم اینجا منبع ارامشه اخیشش .... رو ابرا بودم که یکی در زد
؛؛ چیههه
_ حمومی؟
؛؛ نه دارم غذا میخورم تو حموم چیکارمیکنن؟؟
_ خوب باشه
دیگه صدایی ازش نیومد این یعنی رفت اصن چرا اومد؟
نکنه فک کرده فرار کردم؟ هرچی میخواد فک کنه من که فرار میکنم .......(نیم ساعت بعد) از حموم اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم موهامو نمیخواستم خشک کنم ولی چون سرما میخورم خشکشون کردم بعد گرفتم خوابیدم
(۸ و نیم صبح)
صدایه رو مخ جونگ کوک تو گوشم میپیچید و نمیزاشت بخوابم کلافه بلند شدم و نگاش کردم
؛؛ چی از جونم میخوای
_ پاشو سه ساعته دارم صدات میکنم
؛؛ الان بلند شدم چیهههههه
_ بیا صبحانه بخوریم بعدم بریم بیرون
؛؛ بیرون چه غلطی بکینم؟
_ مثل اینکه یادت رفته دیشب چی بهت گفتم
یکم فک کردم تا بالاخره فهمیدم چرا میگه بریم خرید
؛؛ لباس؟
_ اره
؛؛ نمیخواد لباس دارم
بعدم رفتم در کمدو باز کردم و نشونش دادم
؛؛ یعنی تویی که میری لباسامو از خونه میاری این همه لباسو لباس خونگی میبینی؟
خیالش راحت شد و دوباره اشاره به در کرد
؛؛ دیگه چیه
_ بیا صبحانه اماده کن بخوریم
؛؛ من درست کنم؟ فک کرم امادهه
سرشو تکون داد اومد دستمو گرفت و دنبال خودش کشوندم منم تا رسیدن به اشپزخونه سرش غر زدم اخه یعنی چی مگه من کلفت اینجام من درست کنم اقا بخوره
رسیدیم دستمو ول کرد برگشت نگام کرد منم اخم کردم
با سرش بهم فهموند که شروع کنم نفس حرصی کشیدم و شروع کردم اماده کردن صبحانه ...... امادش کردم و چیدم رو میز اومد نشست و شروع کرد به خوردن
....................
رفت بالا کنجکاو شدم بدونم کی پشت تلفن بود که با دیدن اسمش اینجوری اخماشو توهم کرد ... خیلی دلم میخواست برم ببینم کیه .... بعد از یه عالمه کلنجار رفتن با خودم به سمت طبقه بالا حرکت کردم یواش و بی صدا از پله ها بالا میرفتم یهو صدایه دادش اومد ترسیدم نزدیک بود از پله ها شوت شم پایین یا خدا ... پشت در بودم تا خواستم گوشمو بزارم پشتش در باز شد برایه اینکه تابلو نکنم وانمود کردم داشتم رد میشدم
_ یونا؟ ... تو اینما چیکلر میکنی؟
؛؛ هوم؟ .. عا داشتم میرفتم تو اتاقم .. همین (لبخند ضایع)
_ باشه
مشکوک نگام کرد و رفت پایین یه نفس عمیق کشیدم و واقعا رفتم تو اتاقم ...... واقعا اینجا ادم افسرده میشه انگار زندگی جریان نداره تو این خونه هیچ اتفاقی نمیوفته
هامون بهتر از اینجا فرار میکنم در باز شد و جونگ کوک اومد داخل اتاق
؛؛ بلد نیستی در بزنییییی؟
_ خوب حالا .. گوش کن فردا شب میریم مهمونی اونجا ...
؛؛ مثل فیلماس نه؟
_ فیلم ؟
؛؛ مهمونی که توش چند تا باند جم میشن و معامله و شرط بندی اینجور کارایه چرتو انجام میدن
_ اره هامونه
؛؛ خوب خوش بگذره
_ توهم میایی
؛؛ حتی فکرشم نکن
کلی کلنجار رفتیم و اخرشم باهم میریم ... اخه نمیفهمم چرا من باید برم باهاش اوفف ولش کن مغزم جوش اورد
تصمیم گرفتم برم حموم پس بلند شدم و وارد حموم شدم
.... اب گرم بود و تو وان دراز کشیدم و چشمامو بستم اینجا منبع ارامشه اخیشش .... رو ابرا بودم که یکی در زد
؛؛ چیههه
_ حمومی؟
؛؛ نه دارم غذا میخورم تو حموم چیکارمیکنن؟؟
_ خوب باشه
دیگه صدایی ازش نیومد این یعنی رفت اصن چرا اومد؟
نکنه فک کرده فرار کردم؟ هرچی میخواد فک کنه من که فرار میکنم .......(نیم ساعت بعد) از حموم اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم موهامو نمیخواستم خشک کنم ولی چون سرما میخورم خشکشون کردم بعد گرفتم خوابیدم
(۸ و نیم صبح)
صدایه رو مخ جونگ کوک تو گوشم میپیچید و نمیزاشت بخوابم کلافه بلند شدم و نگاش کردم
؛؛ چی از جونم میخوای
_ پاشو سه ساعته دارم صدات میکنم
؛؛ الان بلند شدم چیهههههه
_ بیا صبحانه بخوریم بعدم بریم بیرون
؛؛ بیرون چه غلطی بکینم؟
_ مثل اینکه یادت رفته دیشب چی بهت گفتم
یکم فک کردم تا بالاخره فهمیدم چرا میگه بریم خرید
؛؛ لباس؟
_ اره
؛؛ نمیخواد لباس دارم
بعدم رفتم در کمدو باز کردم و نشونش دادم
؛؛ یعنی تویی که میری لباسامو از خونه میاری این همه لباسو لباس خونگی میبینی؟
خیالش راحت شد و دوباره اشاره به در کرد
؛؛ دیگه چیه
_ بیا صبحانه اماده کن بخوریم
؛؛ من درست کنم؟ فک کرم امادهه
سرشو تکون داد اومد دستمو گرفت و دنبال خودش کشوندم منم تا رسیدن به اشپزخونه سرش غر زدم اخه یعنی چی مگه من کلفت اینجام من درست کنم اقا بخوره
رسیدیم دستمو ول کرد برگشت نگام کرد منم اخم کردم
با سرش بهم فهموند که شروع کنم نفس حرصی کشیدم و شروع کردم اماده کردن صبحانه ...... امادش کردم و چیدم رو میز اومد نشست و شروع کرد به خوردن
۱۳.۱k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.