پارت⁶⁷
پارت⁶⁷
..........................
میخواستم برم که یهو دستم کشیده شد عقب و یه مرد جلوم ظاهر شد ترس ورم داشت دستمو کشیدم ولی ولش نکرد
؛؛ دستتو بکش !
"" نظرت چیه یکم باهم خوش بگذرونیم
؛؛ چی زر میزنی ولم کننن
سرشو اورد بغل گوشم و خیلی اروم شروع کرد حرف زدن
"" اگه داد بزنی همینجا کارتو یه سره میکنم .... راستش از وقتی اومدی چشمم بهته
سرمو تکون دادم دستامو گرفت بالاسرم بیشتر سرشو تو گردنم فرو برد و دستشو رو بدنم کشید که مورمورم شد ... داشتم فکر میکردم کارم تمومه زندگیم به فنا رفته و گریه میکردم اما اینجوری نشد مرده یهو شوت شد اونور برگشتم ببینم کی اینکارو کرده و بله کوک بود اما مگه سرش شلوغ نبود؟
_ به چه جرعتی بهش نزدیک میشی عوضی
رفت و به باد کتک گرفتش من هنوز تو شک بودم اما سریع به خودم اومدم و جلوشو گرفتم
؛؛ ولش کن کشتیش
_ یونا برو کنار
نامجون از ناکجا اباد پیداش شد و کوک رو جم کرد .. اون هم بیهوش بود نشستم رو زمین و ریز ریز گریه میکردم .. کوک اومد پیشم و بغلم کرد رفتیم بیرون فک کنم دیگه میخواییم بریم .... هوا خورد به سرم انگار ازاد شدم نفس راحتی کشیدم .. یکم بخاطر اون همه نزدیکی اذیت شدم الان هنوزم اذیتم
_ ببینم واسه چی خودسر بلند میشی چرخ میزنی؟ مگه نمیدونی اینجا نباید تنها جایی بری؟
؛؛ چرت نگو تو خودت گفتی میتونم برم
_ چی گفتم؟
؛؛ جونگ کوک .. خواهش میکنم .. حالم خوب نیست
یونگی " یااا بسه دیگه .. جونگ کوک ننداز گردن یونا اون راس میگه
حرصم میگیره عصبی بودم و با لحن طلبکارانه ای که یکمم بغض داشت گفتم
؛؛ بعدم من بهت میگفتم یا نمیگفتم چی میشد قرار بود مث کنه دنبالم راه بیوفتی؟ ... واسا حرف نزن میدونم چی میخوای بگی من که علم غیب ندارم نمیدونستم اینجوری میشه
دستمو کشیدم رو گردنم و کوک زل زد بهم
؛؛ چیه
_ تو .. ببینم کاری کرد؟
؛؛ نه که چی؟
_ واسا دستتو بردار
دستمو برداشتم نگاهی انداخت یهو اخماش رفت توهم
_ این .. چیه پس؟
؛؛ چی چیه؟ چیزی شده؟
_ این کبودی چیههه
؛؛ داد نزن .. کدوم کبودی؟
از تو شیشه ماشین نگا کردم ... یا خود خدا این چیه؟ از کی اینجاست؟ نکنه ... چیزی تو مغزم فعال شد یادم اومد وقتی سرش برد جلو اونکارو کرد یعنی اینقدر وحشت زده بودم که حتی اینم حس نکردم؟ امکان نداره اشکم در اومده بود
؛؛ ای .. این کی اینجوری کرد؟
_ انگار که مثلا داره درمورد وسیله حرف میزنه .. یونا تو خیلی ریلکسی اصن مهم نیست واست؟ من گفتم همچین لباسی بپوشی؟ اگه دیر تر میومدم معلوم نبود دیگه ...
جیمین" اووو جونگ کوک بس کن
؛؛چرا سر من داد میزنی من به اندازه کافی اذیت شدم الان میدونی چه حسی دارم؟ .. نه نمیدونی چون جایه من نیستی !! ..... من .. الان احساس کثیف بودن دارم ... احساس میکنم تو یه لجن گیر افتادم و تا خرخره کثیف شدم و هرچی خودمو تمیز میکنم این حس مزخرف از بین نمیره .... برعکس بیشترم میشه اینقدر بیشتر که نمیتونم نفس بکشم نمیتونمممم ... پاک نمیشه .. نمیشههه تمیز نمیشم .... نمیشممم ... نمیرههه
نشستم رو زمین و فقط گریه میکردم ... نمیتونم دیگه نمیشه این همه حرفو تحمل کرد مگه تقصیر من بود ؟؟ مگه من خواستم اینجوری بشه جیمین اومد بلندم کرد انا یهو سرم گیج رفت و بیهوش شدم ....
..........................
میخواستم برم که یهو دستم کشیده شد عقب و یه مرد جلوم ظاهر شد ترس ورم داشت دستمو کشیدم ولی ولش نکرد
؛؛ دستتو بکش !
"" نظرت چیه یکم باهم خوش بگذرونیم
؛؛ چی زر میزنی ولم کننن
سرشو اورد بغل گوشم و خیلی اروم شروع کرد حرف زدن
"" اگه داد بزنی همینجا کارتو یه سره میکنم .... راستش از وقتی اومدی چشمم بهته
سرمو تکون دادم دستامو گرفت بالاسرم بیشتر سرشو تو گردنم فرو برد و دستشو رو بدنم کشید که مورمورم شد ... داشتم فکر میکردم کارم تمومه زندگیم به فنا رفته و گریه میکردم اما اینجوری نشد مرده یهو شوت شد اونور برگشتم ببینم کی اینکارو کرده و بله کوک بود اما مگه سرش شلوغ نبود؟
_ به چه جرعتی بهش نزدیک میشی عوضی
رفت و به باد کتک گرفتش من هنوز تو شک بودم اما سریع به خودم اومدم و جلوشو گرفتم
؛؛ ولش کن کشتیش
_ یونا برو کنار
نامجون از ناکجا اباد پیداش شد و کوک رو جم کرد .. اون هم بیهوش بود نشستم رو زمین و ریز ریز گریه میکردم .. کوک اومد پیشم و بغلم کرد رفتیم بیرون فک کنم دیگه میخواییم بریم .... هوا خورد به سرم انگار ازاد شدم نفس راحتی کشیدم .. یکم بخاطر اون همه نزدیکی اذیت شدم الان هنوزم اذیتم
_ ببینم واسه چی خودسر بلند میشی چرخ میزنی؟ مگه نمیدونی اینجا نباید تنها جایی بری؟
؛؛ چرت نگو تو خودت گفتی میتونم برم
_ چی گفتم؟
؛؛ جونگ کوک .. خواهش میکنم .. حالم خوب نیست
یونگی " یااا بسه دیگه .. جونگ کوک ننداز گردن یونا اون راس میگه
حرصم میگیره عصبی بودم و با لحن طلبکارانه ای که یکمم بغض داشت گفتم
؛؛ بعدم من بهت میگفتم یا نمیگفتم چی میشد قرار بود مث کنه دنبالم راه بیوفتی؟ ... واسا حرف نزن میدونم چی میخوای بگی من که علم غیب ندارم نمیدونستم اینجوری میشه
دستمو کشیدم رو گردنم و کوک زل زد بهم
؛؛ چیه
_ تو .. ببینم کاری کرد؟
؛؛ نه که چی؟
_ واسا دستتو بردار
دستمو برداشتم نگاهی انداخت یهو اخماش رفت توهم
_ این .. چیه پس؟
؛؛ چی چیه؟ چیزی شده؟
_ این کبودی چیههه
؛؛ داد نزن .. کدوم کبودی؟
از تو شیشه ماشین نگا کردم ... یا خود خدا این چیه؟ از کی اینجاست؟ نکنه ... چیزی تو مغزم فعال شد یادم اومد وقتی سرش برد جلو اونکارو کرد یعنی اینقدر وحشت زده بودم که حتی اینم حس نکردم؟ امکان نداره اشکم در اومده بود
؛؛ ای .. این کی اینجوری کرد؟
_ انگار که مثلا داره درمورد وسیله حرف میزنه .. یونا تو خیلی ریلکسی اصن مهم نیست واست؟ من گفتم همچین لباسی بپوشی؟ اگه دیر تر میومدم معلوم نبود دیگه ...
جیمین" اووو جونگ کوک بس کن
؛؛چرا سر من داد میزنی من به اندازه کافی اذیت شدم الان میدونی چه حسی دارم؟ .. نه نمیدونی چون جایه من نیستی !! ..... من .. الان احساس کثیف بودن دارم ... احساس میکنم تو یه لجن گیر افتادم و تا خرخره کثیف شدم و هرچی خودمو تمیز میکنم این حس مزخرف از بین نمیره .... برعکس بیشترم میشه اینقدر بیشتر که نمیتونم نفس بکشم نمیتونمممم ... پاک نمیشه .. نمیشههه تمیز نمیشم .... نمیشممم ... نمیرههه
نشستم رو زمین و فقط گریه میکردم ... نمیتونم دیگه نمیشه این همه حرفو تحمل کرد مگه تقصیر من بود ؟؟ مگه من خواستم اینجوری بشه جیمین اومد بلندم کرد انا یهو سرم گیج رفت و بیهوش شدم ....
۱۹.۸k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.