لطفا بهم توجه کن! part 9
یونگی ویو:
نگرانی هاشو درک میکردم، سعی میکردم بهش اطمینان بدم.
لبخندی زدم اشکش رو پاک کردم گرم بوسیدمش و سمت اتاق سوهو رفتم
در زدم:
-سوهو میتونم بیام داخل؟
سوهو از روی تخت پایین پرید و اومد تا درو باز کنه، میتونستم متوجه صدای پاهاش بشم خیلی کوچولو بود به سختی از تخت بالا میرفت
در رو باز کرد که دیدم سرش پایینه
×بله اپا؟
-میتونم بیام خونه پسرم مهمونش باشم تا یکم باهم حرف بزنیم؟(لبخند)
سوهو سرش رو بالا اورد لبخند شادی زد از در کنار رفت:
×بله اپا بیاید باهم بریم روی تختم بشینیم
با دستای کوچولوش انگشت کوچیکه یونگی رو سعی میکرد بگیره و وارد اتاقش کنه تا باهم روی تخت بشینن
نزدیک تخت شدن که گفت:
×بفرمایید بشینید
و بعد سعی کرد به زور از تخت بالا بره
جوری رفتار میکرد که انگار اتاقی که توش بود خونه اون بود و یونگی مهمونش، میخواست واقعا پذیرایی کنه
یونگی هم یه طوری حرفاش رو میزد و رفتار میکرد که متوجه حرفاش بشه و همینطور باهاش بازی کرده باشه
یونگی:
لبخندی از بامزگیش زدم دیدم نمیتونه بالا بره
از کمرش گرفتم بلندش کردم نشوندمش روی تخت
-بفرما پسر کوچولو، حالا میتونیم باهم حرف بزنیم!(لبخند)
×خوشحال شد و گفت باشه
یونگی رو به روش نشست دستشو گرفت و گفت
-میخوام بهم یه قولی بدی، میتونی یه قول مردونه بهم بدی؟
پسرک کنجکاو بود تا جریان رو بدونه سرش رو کج کرد با لحن بچگونه ای گفت
×چه قولی باید بدم؟
-مامانت از دست منوتو ناراحته، تو میخوای مامانی ناراحت باشه؟
با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و با انگشتش بازی میکرد
×من..من خودم متوجه شدم که مامانی ناراحت شد اما نمیدونم چرا؛ (سرش رو با مظلومیت بالا اورد) میشه برم ازش معذرت خواهی کنم؟؟
-لبخندی زدم از اهمیتی که برای مادرش قائله: من به جای تو ازش معذرت خواهی کردم پس نیازی نیست، فقط منوتو باید باهم رفیق بشین و قول بدیم دیگه مامانیو اذیت نکنیم باشه؟؟
پسرک بغض کرد و گفت:
×اپا، اخه من همش میترسم مامانی رو ببری ، حتی شبا هم پیش تو میخوابه اگه مامانی منو تنها بزاره چی؟من دلم نمیخواد مامانی بره!
-بغلش کردم دستمو توی موهاش بردم نوازشش کردم: من مامانیتو دوست دارم نمیخوام اذیتش کنم، توروهم خیلی دوست دارم نمیخوام اذیتت کنم پس لطفا نگران نباش
از خودم جداش کردم گونش رو بوسیدم
باشه قهرمان کوچولو؟
پسرک کمی خوشحال تر شده بود و مطمئن بود که این خانواده همیشه مواظبشه نیازی به نگرانی نیست
لبخنی زد محکمیونگی رو بغل کرد
×اپاا خیلی دوست دارمم
یونگی دوباره اون رو بوسید: منم خیلی دوستت دارم! حالا میرم پیش مامان تا بهش خبر خوب رو بدم که باهم رفیق شدیم
حال کنید این پارت خیلی زیاد بود🌝😂
۲۰لایک ۲۰ کامنت؟
نگرانی هاشو درک میکردم، سعی میکردم بهش اطمینان بدم.
لبخندی زدم اشکش رو پاک کردم گرم بوسیدمش و سمت اتاق سوهو رفتم
در زدم:
-سوهو میتونم بیام داخل؟
سوهو از روی تخت پایین پرید و اومد تا درو باز کنه، میتونستم متوجه صدای پاهاش بشم خیلی کوچولو بود به سختی از تخت بالا میرفت
در رو باز کرد که دیدم سرش پایینه
×بله اپا؟
-میتونم بیام خونه پسرم مهمونش باشم تا یکم باهم حرف بزنیم؟(لبخند)
سوهو سرش رو بالا اورد لبخند شادی زد از در کنار رفت:
×بله اپا بیاید باهم بریم روی تختم بشینیم
با دستای کوچولوش انگشت کوچیکه یونگی رو سعی میکرد بگیره و وارد اتاقش کنه تا باهم روی تخت بشینن
نزدیک تخت شدن که گفت:
×بفرمایید بشینید
و بعد سعی کرد به زور از تخت بالا بره
جوری رفتار میکرد که انگار اتاقی که توش بود خونه اون بود و یونگی مهمونش، میخواست واقعا پذیرایی کنه
یونگی هم یه طوری حرفاش رو میزد و رفتار میکرد که متوجه حرفاش بشه و همینطور باهاش بازی کرده باشه
یونگی:
لبخندی از بامزگیش زدم دیدم نمیتونه بالا بره
از کمرش گرفتم بلندش کردم نشوندمش روی تخت
-بفرما پسر کوچولو، حالا میتونیم باهم حرف بزنیم!(لبخند)
×خوشحال شد و گفت باشه
یونگی رو به روش نشست دستشو گرفت و گفت
-میخوام بهم یه قولی بدی، میتونی یه قول مردونه بهم بدی؟
پسرک کنجکاو بود تا جریان رو بدونه سرش رو کج کرد با لحن بچگونه ای گفت
×چه قولی باید بدم؟
-مامانت از دست منوتو ناراحته، تو میخوای مامانی ناراحت باشه؟
با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و با انگشتش بازی میکرد
×من..من خودم متوجه شدم که مامانی ناراحت شد اما نمیدونم چرا؛ (سرش رو با مظلومیت بالا اورد) میشه برم ازش معذرت خواهی کنم؟؟
-لبخندی زدم از اهمیتی که برای مادرش قائله: من به جای تو ازش معذرت خواهی کردم پس نیازی نیست، فقط منوتو باید باهم رفیق بشین و قول بدیم دیگه مامانیو اذیت نکنیم باشه؟؟
پسرک بغض کرد و گفت:
×اپا، اخه من همش میترسم مامانی رو ببری ، حتی شبا هم پیش تو میخوابه اگه مامانی منو تنها بزاره چی؟من دلم نمیخواد مامانی بره!
-بغلش کردم دستمو توی موهاش بردم نوازشش کردم: من مامانیتو دوست دارم نمیخوام اذیتش کنم، توروهم خیلی دوست دارم نمیخوام اذیتت کنم پس لطفا نگران نباش
از خودم جداش کردم گونش رو بوسیدم
باشه قهرمان کوچولو؟
پسرک کمی خوشحال تر شده بود و مطمئن بود که این خانواده همیشه مواظبشه نیازی به نگرانی نیست
لبخنی زد محکمیونگی رو بغل کرد
×اپاا خیلی دوست دارمم
یونگی دوباره اون رو بوسید: منم خیلی دوستت دارم! حالا میرم پیش مامان تا بهش خبر خوب رو بدم که باهم رفیق شدیم
حال کنید این پارت خیلی زیاد بود🌝😂
۲۰لایک ۲۰ کامنت؟
۲۶.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.