لطفا بهم توجه کن! part8
یونگی ویو:
با حرفاش به خودم اومدم، اون راست میگفت! قبلا خیلی سختی کشیده بود ولی من داشتم چیکار میکردم؟داشتم دقیقا میشدم مثل شوهر عوضی سابقش، من قرار بود مراقبش باشم نه اینکه این رفتارو داشته باشم.
باید از دید اون هم به موضوع نگاه میکردم اما اینکارو نکردم، اروم سمتش رفتم بغلش کردم و با حالت غمگین و پشیمونی گفتم:
-ببخشید مامان کوچولو...من ازت معذرت میخوام نمیدونستم چه چیزایی رو تحمل کردی...لطفا بهش فکر نکن و اروم باش...ببخشید
دخترک با شنیدن این حرفا کمی اروم شد و احساس امنیت بیشتری داشت، دستشو نوازش وار پشت کمر پسر کشید با دست دیگه موهاش رو نوازش کرد
+اشکالی نداره یونگ، ولی لطفا اذیتش نکن، من هرکاری بخوای برات میکنم همیشه پیشت میمونم و عاشقتم تمام عشقم برای توعه ، ولی با سهم اون بچه کاری نداشته باش
باشه یونگ من؟
(چندقطره اشک روی گونم ریخت و سعی کردم لبخند ارومی بزنم)
یونگی ویو:
وقتی دیدم گریش گرفت و این حرفا رو زد خیلی حس بدی داشتم دلم نمیخواست اینطور ببینمش
اشکش رو پاک کردم و پیشونیش رو بوسیدم
-همین که ازت معذرت خواستم نشون میده که واقعا عذاب وجدان دارم... قول میدم مثل اون عوضی نباشم همیشه پیشت میمونم و مواظبتم
دخترک با شنیدن این حرفها خوشحال و امیدوار شد برق خوشحالی توی چشماش معلوم بود و همین برای پسر ارزش زیادی داشت!
دختر سرش رو بالا اورد و به چشمای معشوقش نگاه کرد
+ممنونم که درک میکنی و نمیزاری بهم سخت بگذره، امیدوارم دوتاتون باهم کنار بیاید.
اگه بتونی باهاش کنار بیای اون عاشقت میشه حتی تو بیشتر از من براش مهم میشی من بچم رو میشناسم(با لبخند دلگرم کننده و ملایم این حرف هارو رو میزد و واقعا خوشحال بود)
یونگی خنده ای کرد تا حال دخترش عوض بشه بعد به ارومی بینی اون رو بوسید و گفت:
-باشه مامان کوچولو دیگه نگران نباش منم الان میرم پیش پسرم تا باهم حرف بزنیم و کنار بیایم
چشمکی زد و به سمت اتاق پسر رفت.
اینم اخرین پارت امشبب✨
با حرفاش به خودم اومدم، اون راست میگفت! قبلا خیلی سختی کشیده بود ولی من داشتم چیکار میکردم؟داشتم دقیقا میشدم مثل شوهر عوضی سابقش، من قرار بود مراقبش باشم نه اینکه این رفتارو داشته باشم.
باید از دید اون هم به موضوع نگاه میکردم اما اینکارو نکردم، اروم سمتش رفتم بغلش کردم و با حالت غمگین و پشیمونی گفتم:
-ببخشید مامان کوچولو...من ازت معذرت میخوام نمیدونستم چه چیزایی رو تحمل کردی...لطفا بهش فکر نکن و اروم باش...ببخشید
دخترک با شنیدن این حرفا کمی اروم شد و احساس امنیت بیشتری داشت، دستشو نوازش وار پشت کمر پسر کشید با دست دیگه موهاش رو نوازش کرد
+اشکالی نداره یونگ، ولی لطفا اذیتش نکن، من هرکاری بخوای برات میکنم همیشه پیشت میمونم و عاشقتم تمام عشقم برای توعه ، ولی با سهم اون بچه کاری نداشته باش
باشه یونگ من؟
(چندقطره اشک روی گونم ریخت و سعی کردم لبخند ارومی بزنم)
یونگی ویو:
وقتی دیدم گریش گرفت و این حرفا رو زد خیلی حس بدی داشتم دلم نمیخواست اینطور ببینمش
اشکش رو پاک کردم و پیشونیش رو بوسیدم
-همین که ازت معذرت خواستم نشون میده که واقعا عذاب وجدان دارم... قول میدم مثل اون عوضی نباشم همیشه پیشت میمونم و مواظبتم
دخترک با شنیدن این حرفها خوشحال و امیدوار شد برق خوشحالی توی چشماش معلوم بود و همین برای پسر ارزش زیادی داشت!
دختر سرش رو بالا اورد و به چشمای معشوقش نگاه کرد
+ممنونم که درک میکنی و نمیزاری بهم سخت بگذره، امیدوارم دوتاتون باهم کنار بیاید.
اگه بتونی باهاش کنار بیای اون عاشقت میشه حتی تو بیشتر از من براش مهم میشی من بچم رو میشناسم(با لبخند دلگرم کننده و ملایم این حرف هارو رو میزد و واقعا خوشحال بود)
یونگی خنده ای کرد تا حال دخترش عوض بشه بعد به ارومی بینی اون رو بوسید و گفت:
-باشه مامان کوچولو دیگه نگران نباش منم الان میرم پیش پسرم تا باهم حرف بزنیم و کنار بیایم
چشمکی زد و به سمت اتاق پسر رفت.
اینم اخرین پارت امشبب✨
۱۴.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.