چند پارتی
چند پارتی
تعداد پارت نامعلوم
موضوع : تو فن ساین میخوان بهش تیر بزنن ولی تو میپری جلوش و به تو میخوره (عضو هشتم)
کوک : جیمین زمین کثیفِ پاشو بشین رو صندلی
تا بلند شدم خوردم زمین و بعد سیاهی...
ویو جیمین
چشمام رو باز کردم.....سرم وحشتناک درد میکرد......همه جا رو تار میدیدم....اطرافم رو با گیج و منگی نگاه میکردم.......نامجون هیونگ روی صندلی بغل تختم نشسته بود و داشت آروم آروم اشک میریخت......اینجا کجاست؟؟........اینجا.....اینجا بیمارستانه؟؟......ولی من اینجا چیکا.......با یاد آوری اتفاقی که تو فن ساین اتفاق افتاده بود بغض کردم.....سریع از جام بلند شدم
نامجون هیونگ : جیمین چیکار میکنی ؟ بشین سرجات.....بی توجه به حرف های نامجون هیونگ بلند شدم و رفتم به طرف اتاق عمل...یکم سرگیجه دارم ولی میتونم تحمل کنم......باید برم دنبال ات.....یعنی حالش چطوره؟....چرا این کار رو کرد؟.....چرا خودشو انداخت جلوی من؟.......چرا جون خودشو به خطر انداخت؟؟......سرم پر شده بود از این سوالات......رفتم سمت اتاق عمل.....دیدم اعضا دم در روی صندلی ها نشستند...
جیمین : حال ات چطوره ؟(بغض)
تا اینو گفتم یکدفعه در باز شد و دکتر اومد بیرون....همه به سمت دکتر رفتیم...جیمین : آقای دکتر.. حال ات.. چطوره ؟
دکتر:........
بچه ها شاید باورتون نشه ولی الان تو حنابندون براتون اینو نوشتم حاجی 🤣
چون توی خونه آنتن ندارع مجبور شدم اینجا بنویسم
بابت تاخیر هم ببخشید ❤️
تعداد پارت نامعلوم
موضوع : تو فن ساین میخوان بهش تیر بزنن ولی تو میپری جلوش و به تو میخوره (عضو هشتم)
کوک : جیمین زمین کثیفِ پاشو بشین رو صندلی
تا بلند شدم خوردم زمین و بعد سیاهی...
ویو جیمین
چشمام رو باز کردم.....سرم وحشتناک درد میکرد......همه جا رو تار میدیدم....اطرافم رو با گیج و منگی نگاه میکردم.......نامجون هیونگ روی صندلی بغل تختم نشسته بود و داشت آروم آروم اشک میریخت......اینجا کجاست؟؟........اینجا.....اینجا بیمارستانه؟؟......ولی من اینجا چیکا.......با یاد آوری اتفاقی که تو فن ساین اتفاق افتاده بود بغض کردم.....سریع از جام بلند شدم
نامجون هیونگ : جیمین چیکار میکنی ؟ بشین سرجات.....بی توجه به حرف های نامجون هیونگ بلند شدم و رفتم به طرف اتاق عمل...یکم سرگیجه دارم ولی میتونم تحمل کنم......باید برم دنبال ات.....یعنی حالش چطوره؟....چرا این کار رو کرد؟.....چرا خودشو انداخت جلوی من؟.......چرا جون خودشو به خطر انداخت؟؟......سرم پر شده بود از این سوالات......رفتم سمت اتاق عمل.....دیدم اعضا دم در روی صندلی ها نشستند...
جیمین : حال ات چطوره ؟(بغض)
تا اینو گفتم یکدفعه در باز شد و دکتر اومد بیرون....همه به سمت دکتر رفتیم...جیمین : آقای دکتر.. حال ات.. چطوره ؟
دکتر:........
بچه ها شاید باورتون نشه ولی الان تو حنابندون براتون اینو نوشتم حاجی 🤣
چون توی خونه آنتن ندارع مجبور شدم اینجا بنویسم
بابت تاخیر هم ببخشید ❤️
۵.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.