p5
p5
پرپل یو 💜
پدرت و پدرم با هم توی باند خیلی بزرگ بودن به اسم تالار مافیا وقتی ت به دنیا اومدی پدرت کار مافیایی رو کنار گذاشت و ب ایران اومدین پدرم تمام مدت با افرادش ک توی ایران بودن تو رو زیر نظر داشت چون فکر میکرد میتونی برای باند مفید باشیتا اینکه ی روز پدرم ب من اطلاع داد توی دانشگاهی و هیچ کس دور و برت نیست منم...
&تو ام از فرصت استفاده میکنیو آدماتو میفرستی اونجا و روند سرمایش اتفاق میفته و من بیهوش میشمو خیلی اتفاقی چشامو وسط ی جنگل درندشت باز میکنمو ی گرگ میوفته دنبالمو منم فرار میکنم پام گیر میکنه توی چاله با مخ میرم توی سنگ صدای لنفجار میشنوم و بیهوش میشم و وقتیم ک چشامو باز میکنم اینجامو تمام این ماجرا ها، هنننننن(مثلا نفسش گرفته داره نفس عمیق میکشه) وای نفسم بند اومد
☆(خنده ریز) بیا آب بخور
(مثلا آبو گرفت و خورد)
☆آره درسته من آدمامو فرستادم ت دانشگاه دستکاهی ک تو موتور خونه دانشگاه بودو سوراخ کردن و این روند اتفاق میفته
&صبر کن ببینم گازی ک بر اثر این روند اتفاق میفته بعد دو دیقه باعث بیهوشی و بعد هفت دیقه باعث مرگ میشه یعنی بچه های دانشگاه مردن؟
☆ن وقتی مطمئن شدن بیهوش شدی تخلیه رو زدن همه زندن
&هووف خدا رو شکر حالا چیشد من سر از جنگل در اوردم؟
☆افرادم فهمیدن ک پلیس دنبالشونه ت رو ی گوشه از جنگل مخفی کردن و خودشون فرار کردن
&یاااااا مگه من سر راهیم؟
☆خیلی ببخشید عذر میخوام ملکه من ک بهتون بر خورد (هر دوتاشون زدن زیر خنده)
☆بعد ک رسیدن پایگاه جاتو بهم گفتن خودم اومدم دنبالت
&اوه چ جذااااب
☆چی؟
&هیچی هیچی
☆بعد دیدم اونجا نیستیک یهو گوشام بر اثر ی جیغ بنفش کر شد پیدات ک کردم دیدم داری با کله میری توی ی سنگ ب اون گرگ شلیک کردم وگرنه صدرصد هردومونو تیکه پاره میکرد
&آها پس اون صدا صدای شلیک ت بود، فقط ی چیزی ت چطوری همه ی اینا رو میدونی؟
☆پدرم بهم گفت ک اثمدی اینجا دست خالی نمونم
&آها اوک
☆حالا که همه چیزو میدونی برو از تو کمد ی لباس بردار بپوش آجپما برات ی چیزی میاره تا بخوری و راس ساعت 6 میرا دم در اتاقت منتظره تا راهنماییت کنه ب اتاق اصلی اونجا جلسه داریم و قراره با اعضا آشنا شی
&اتاق اصلی؟
☆بعدا خودت میفهمی چیه
&باووشه اوکی
☆میبینمت
&میبینمت
شما را ب یک آگهی بازرگانی دعوت میکنم:
میدونی اگه فقط چن ثانیه وقت بزاریو لایک کنی میتونی پارت بعدیو بخونی؟ پایان آگهی بازرگانی
پس خوب ب حرف آگهی بازرگانی گوش کن آفلین راسی خماری یادت نره
خمارییی🗿
پرپل یو 💜
پدرت و پدرم با هم توی باند خیلی بزرگ بودن به اسم تالار مافیا وقتی ت به دنیا اومدی پدرت کار مافیایی رو کنار گذاشت و ب ایران اومدین پدرم تمام مدت با افرادش ک توی ایران بودن تو رو زیر نظر داشت چون فکر میکرد میتونی برای باند مفید باشیتا اینکه ی روز پدرم ب من اطلاع داد توی دانشگاهی و هیچ کس دور و برت نیست منم...
&تو ام از فرصت استفاده میکنیو آدماتو میفرستی اونجا و روند سرمایش اتفاق میفته و من بیهوش میشمو خیلی اتفاقی چشامو وسط ی جنگل درندشت باز میکنمو ی گرگ میوفته دنبالمو منم فرار میکنم پام گیر میکنه توی چاله با مخ میرم توی سنگ صدای لنفجار میشنوم و بیهوش میشم و وقتیم ک چشامو باز میکنم اینجامو تمام این ماجرا ها، هنننننن(مثلا نفسش گرفته داره نفس عمیق میکشه) وای نفسم بند اومد
☆(خنده ریز) بیا آب بخور
(مثلا آبو گرفت و خورد)
☆آره درسته من آدمامو فرستادم ت دانشگاه دستکاهی ک تو موتور خونه دانشگاه بودو سوراخ کردن و این روند اتفاق میفته
&صبر کن ببینم گازی ک بر اثر این روند اتفاق میفته بعد دو دیقه باعث بیهوشی و بعد هفت دیقه باعث مرگ میشه یعنی بچه های دانشگاه مردن؟
☆ن وقتی مطمئن شدن بیهوش شدی تخلیه رو زدن همه زندن
&هووف خدا رو شکر حالا چیشد من سر از جنگل در اوردم؟
☆افرادم فهمیدن ک پلیس دنبالشونه ت رو ی گوشه از جنگل مخفی کردن و خودشون فرار کردن
&یاااااا مگه من سر راهیم؟
☆خیلی ببخشید عذر میخوام ملکه من ک بهتون بر خورد (هر دوتاشون زدن زیر خنده)
☆بعد ک رسیدن پایگاه جاتو بهم گفتن خودم اومدم دنبالت
&اوه چ جذااااب
☆چی؟
&هیچی هیچی
☆بعد دیدم اونجا نیستیک یهو گوشام بر اثر ی جیغ بنفش کر شد پیدات ک کردم دیدم داری با کله میری توی ی سنگ ب اون گرگ شلیک کردم وگرنه صدرصد هردومونو تیکه پاره میکرد
&آها پس اون صدا صدای شلیک ت بود، فقط ی چیزی ت چطوری همه ی اینا رو میدونی؟
☆پدرم بهم گفت ک اثمدی اینجا دست خالی نمونم
&آها اوک
☆حالا که همه چیزو میدونی برو از تو کمد ی لباس بردار بپوش آجپما برات ی چیزی میاره تا بخوری و راس ساعت 6 میرا دم در اتاقت منتظره تا راهنماییت کنه ب اتاق اصلی اونجا جلسه داریم و قراره با اعضا آشنا شی
&اتاق اصلی؟
☆بعدا خودت میفهمی چیه
&باووشه اوکی
☆میبینمت
&میبینمت
شما را ب یک آگهی بازرگانی دعوت میکنم:
میدونی اگه فقط چن ثانیه وقت بزاریو لایک کنی میتونی پارت بعدیو بخونی؟ پایان آگهی بازرگانی
پس خوب ب حرف آگهی بازرگانی گوش کن آفلین راسی خماری یادت نره
خمارییی🗿
۴۳.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.