تومطعلقبهمنی

#تو_مطعلق_به_منی

پارت_7
&ات زود باش باید زود از اینجابریم
چ....چرا؟
&چونکه ارباب گفت قراره اینجا یه مذاکره برقرار میکنه و آدمای مهم ارباب نباید اینجا باشن
خب مگه من مهمم؟"سوالی"
&خب آره دخترم ارباب تو رو...عههه چقدر از من حرف میکشی دختر زود باش
اوه ببخشید آجوما
&بدو اگه ارباب بفهمه هنوز تو رو نبردم سرم رو میزنه با کلمه هاش..
باشه باشه

آجوما رفت جنگی همه چیو جمع کردم و زمانی که در رو باز کردم با صورت جدی شوگا رو به رو شدم ک گفت.

_اینجا چی کار میکنی تو ات"جدی"
د..داشتم میرفتم‌....بخدا راست میگم شوگا
_باشه دخترم زود باش برو"جدی وسرد"
ب...باشه اما یه چیزی؟
_زود بگو برو
ت....تو حالت خوبه شوگا؟چرا انقد ترسناک حرف میزنی؟
_هیچی نیست دختر کوچولو من فقط امشب گیچم خستم سر در گمم نمی دونم ات رفتی اونجا از خونه نیا بیرون "نوازش کردن ات"
باشه....قول میدم "لبخند"
&ات دخترم ارباب من. میکشه به خدا اگه ببینه اینجایی
&یا خدا پسرم تو اینجایی ببخشید
_خنده
_آجوما من اینجوریم
&نه نه ببخشید ات من مگه نگفتم بیا زود آبروم رفت
ببخشید آجوما"خجالت زده"
خدافظ یونگیی
_خدافظ ات


"از اونجا رفتیم و رسیدیم که با دیدن چیزی ک دیدم سر جام میخ کوب شدم

#اد_هوپی
اگه به ۴ یا پنچ تا کامنت یا لایک برسه برسه امشب پارت میزارم🦋
دیدگاه ها (۶)

#تو_مطعلق_به_منیپارت_8 "از اونجا رفتیم و رسیدیم که با دیدن چ...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_9بعد از چند دقیقه چشمام رو باز کردم با ...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_6که یهو در باز شد و با جسته بزرگ یونگی ...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_5مرده:تو چی کار کردی اَبله"سیلی زد به ع...

رمان ( عمارت ارباب )

حس های ممنوعه ۳

رمان( عمارت ارباب) پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط