part 8
part 8
ویو ات
غذا رو اماده کردم تهیونگ هم چادور رو درست کرد دوتا کوسن برداشتم و کناره چادرو گذاشتم زیره سایه درختا نشستم تهیونگ هم اومد کنارم رویه کوسن نشست یخورده بهم نزدیک شد بعدش دستشو گزاشت رویه کمرم یخورده مورمورم شد
ات:خوب یخورده از خودمون بگیم اول شما شرپع کنید
تهیونگ:خوب تویه سعول زنده گی میکنم با خاله و پسر خاله دختر خاله
ات:خوب مامانو بابات چی
تهیونگ یخورده مکس کرد
ات: آلو کجایی
تهیونگ : هم اینجام نترس تنهات نمیزارم
ات:نمیترسم (خنده)
تهیونگ :مادرم و پدرم وقتی ده سالم بود به توره اتفاقی مردم
ات:خوب متئصفم
تهیونگ :چرا متئصفی خوب مردن دیگه (سرد)
ات:چرا اینجوری میگی خیلی بد حرف میزنی
تهیونگ دستشو از کمرم برداشت
ات:چیشد
نمیدونم چرا وقتی از مادرش و پدرش حرف زده حالت چهرش خیلی تعقیر کرد
تهیونگ :هیچی بیا بریم یخورده استراحت کنیم
ات:کجا
تهیونگ:خوب تویه چادرو
ات:باشه
وقتی رفتیم تویه چادور تهیونگ اول دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم تهیونگ روبه من کرد دستامو گرفت
تهیونگ:دوسم داری ؟
ات:نمیدونم
تهیونگ:اما من دوست دارم
ات:خوب منم یه حسایی بهت دارم
تهیونگ:باشه دستامو گذاشت رویه گردنه خودش و کمرمو گرفت و به خودش نزدیک کرد
تهیونگ:من میخواهم بخوابم
ات:باشه خوب بخوابی(لبخند)
ویو دو ساعت بعد
وای خدا بدنم درد گرفت که اینحا اینه مجسمه دراز کشیدم تهیونگ هم خواب بود اروم دستامو از گردنش برداشتم و موهاشو نوازش میکردم سورتشو انالیز میکردم وقتی به لباش نگاه کردم چشمامو بستم اوف دختره.....
بعدش بلند شدم رفتم بیرون رویه کوسن نشستم
ادامه دارد........
خوب خفنایه خودم حالشون خوبه من قربونه اون دستایه کوچولوتون برم که لایک میکنن و کامنت میزارن❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤اینم قلبا خوشکل واسیه خفنایه خودم😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉
ویو ات
غذا رو اماده کردم تهیونگ هم چادور رو درست کرد دوتا کوسن برداشتم و کناره چادرو گذاشتم زیره سایه درختا نشستم تهیونگ هم اومد کنارم رویه کوسن نشست یخورده بهم نزدیک شد بعدش دستشو گزاشت رویه کمرم یخورده مورمورم شد
ات:خوب یخورده از خودمون بگیم اول شما شرپع کنید
تهیونگ:خوب تویه سعول زنده گی میکنم با خاله و پسر خاله دختر خاله
ات:خوب مامانو بابات چی
تهیونگ یخورده مکس کرد
ات: آلو کجایی
تهیونگ : هم اینجام نترس تنهات نمیزارم
ات:نمیترسم (خنده)
تهیونگ :مادرم و پدرم وقتی ده سالم بود به توره اتفاقی مردم
ات:خوب متئصفم
تهیونگ :چرا متئصفی خوب مردن دیگه (سرد)
ات:چرا اینجوری میگی خیلی بد حرف میزنی
تهیونگ دستشو از کمرم برداشت
ات:چیشد
نمیدونم چرا وقتی از مادرش و پدرش حرف زده حالت چهرش خیلی تعقیر کرد
تهیونگ :هیچی بیا بریم یخورده استراحت کنیم
ات:کجا
تهیونگ:خوب تویه چادرو
ات:باشه
وقتی رفتیم تویه چادور تهیونگ اول دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم تهیونگ روبه من کرد دستامو گرفت
تهیونگ:دوسم داری ؟
ات:نمیدونم
تهیونگ:اما من دوست دارم
ات:خوب منم یه حسایی بهت دارم
تهیونگ:باشه دستامو گذاشت رویه گردنه خودش و کمرمو گرفت و به خودش نزدیک کرد
تهیونگ:من میخواهم بخوابم
ات:باشه خوب بخوابی(لبخند)
ویو دو ساعت بعد
وای خدا بدنم درد گرفت که اینحا اینه مجسمه دراز کشیدم تهیونگ هم خواب بود اروم دستامو از گردنش برداشتم و موهاشو نوازش میکردم سورتشو انالیز میکردم وقتی به لباش نگاه کردم چشمامو بستم اوف دختره.....
بعدش بلند شدم رفتم بیرون رویه کوسن نشستم
ادامه دارد........
خوب خفنایه خودم حالشون خوبه من قربونه اون دستایه کوچولوتون برم که لایک میکنن و کامنت میزارن❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤اینم قلبا خوشکل واسیه خفنایه خودم😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉
۷.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.