part 7
part 7
صبح فردا
همینکه بیدارشدم کله لباسامو نگاه کردم اما هیچ لباسه مناسبی نبود که بپوشم خیلی هم خوشحال بود که لباسه مادرم نگاه کردم وقتی بابام میومد خاستکاریه مادرم مادرم این لباسو پوشیده بود خیلی قشنگ نبود ولی ازلباسا خوم خوشکل تر بود اونا رو پوشیدم موهامو باز کزاشتم و هیچ ارایش نکردن
ز/ت:بیا نامزادت اومده دنبالت
ات:باشه
رفتم پایین وقتی دره عمارتو باز کردم با تهیونگ مواجه شدم خیلی خوشتیپ بود
تهیونگ:اومدی
ات:اهوم
تهیونگ:سوارشو بریم
تویه ماشین
ات:راستی کجا میریم
تهیونگ:تو میخواهی کحا بریم
ات:نمیدونم من که جایی خوبی رو سراغ ندارم
تهیونگ:صبحونه خوردی
ات:نه
تهیونگ:خوب پس اول صبحونه بخوریم
ات:باشه (خنده)
تهیونگ:چرا میخندی
ات:چی راستش هیچی ولش کن
تهیونگ:چشم
وقتی رفتیم رستوارن صبحونه رو خوردیم و دوباره سواره ماشین شدیم
ات:کجا میریم
تهیونگ :یه جایه خاصی
ات:مثلا کجا
تهیونگ:تا ببینیم
تهیونگ:رسیدیم
ات:اینجا کجاست چه خوشکله
یجایی بود که همش درخت ودریا بود
تهیونگ:خوب اگه از دیدنش سیر شدی بیا کمکم کن
ات:حتما
چیزایه مربوت به پیکنیک رو اورده بودن
تهیونگ چاردو رو اماده کرد
منم میخواستم کمکش کنم که گفت
تهیونگ:هی دست به چیزی نمیزنی فهمیدی نمیزارم نامزده خوشکلم دسته به سیاه و سفید بزنه
ات:باشه هرجوری شما بخواهین رفتم و رویه زمین نشستم به تهیونگ نگاه میکردم هوصلم سر رفت بلند شدم جابه غذا رو اماده کردم
تهیونگ:مگه نگفتم دست نزن
ات:اما هوصلم سر رفت(کیوت)
ادامه دارد
صبح فردا
همینکه بیدارشدم کله لباسامو نگاه کردم اما هیچ لباسه مناسبی نبود که بپوشم خیلی هم خوشحال بود که لباسه مادرم نگاه کردم وقتی بابام میومد خاستکاریه مادرم مادرم این لباسو پوشیده بود خیلی قشنگ نبود ولی ازلباسا خوم خوشکل تر بود اونا رو پوشیدم موهامو باز کزاشتم و هیچ ارایش نکردن
ز/ت:بیا نامزادت اومده دنبالت
ات:باشه
رفتم پایین وقتی دره عمارتو باز کردم با تهیونگ مواجه شدم خیلی خوشتیپ بود
تهیونگ:اومدی
ات:اهوم
تهیونگ:سوارشو بریم
تویه ماشین
ات:راستی کجا میریم
تهیونگ:تو میخواهی کحا بریم
ات:نمیدونم من که جایی خوبی رو سراغ ندارم
تهیونگ:صبحونه خوردی
ات:نه
تهیونگ:خوب پس اول صبحونه بخوریم
ات:باشه (خنده)
تهیونگ:چرا میخندی
ات:چی راستش هیچی ولش کن
تهیونگ:چشم
وقتی رفتیم رستوارن صبحونه رو خوردیم و دوباره سواره ماشین شدیم
ات:کجا میریم
تهیونگ :یه جایه خاصی
ات:مثلا کجا
تهیونگ:تا ببینیم
تهیونگ:رسیدیم
ات:اینجا کجاست چه خوشکله
یجایی بود که همش درخت ودریا بود
تهیونگ:خوب اگه از دیدنش سیر شدی بیا کمکم کن
ات:حتما
چیزایه مربوت به پیکنیک رو اورده بودن
تهیونگ چاردو رو اماده کرد
منم میخواستم کمکش کنم که گفت
تهیونگ:هی دست به چیزی نمیزنی فهمیدی نمیزارم نامزده خوشکلم دسته به سیاه و سفید بزنه
ات:باشه هرجوری شما بخواهین رفتم و رویه زمین نشستم به تهیونگ نگاه میکردم هوصلم سر رفت بلند شدم جابه غذا رو اماده کردم
تهیونگ:مگه نگفتم دست نزن
ات:اما هوصلم سر رفت(کیوت)
ادامه دارد
۷.۸k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.