پارت ۹
پارت ۹
بیخیال گوش کردن به صدای اون ها شدی و تصمیم گرفتی وسایل اونجا رو ببینی
چندتا جعبه بود که روی همشون نوشته بود برای چین ، یکی لباس های تابستونی ، یکی ظروف اضافه و همچین چیزایی . کمد ، ....... هم اونجا بود
توجهت به یه جعبه ای جلب شد ط نوشته بود خاطرات . رفتی سمتش و درش رو باز کردی . اولیش برای نوزادی تا ۱۰ سالگی بود . همون رو برداشتی و اولین صفحه رو آوردی و بعد از یکم مکث کردم می زدی صفحه بعدی . انگار النا توی بچگی خیلی ناز بوده
بعدی تا سن ۱۸ سالگی بود و آخریشم بیشتر عکسای خانوادگی داخلش بود
به یک صفحه بیشتر دقت کردی ، یه جای خالی اونجا بود ولی معلوم بود که از اول خالی نبوده . چندتا صفحه دیگه هم اینجوری بود
البته این مهم نیست ، شاید دوست نداشته اون عکس ها توی آلبوم ها باشن و جداشون کرده . چون هیچ چیز سرگرم کننده دیگه ای پیدا نکردی ، بیخیال شدی و دوباره یه گوشه نشستی .
به محض اینکه یه زمان مناسب پیدا بشه ، سریع میری و دوباره کارهات رو شروع میکنی البته ، این دفعه امن تر و محتاطانه تر
(۴۰ دقیقه بعد)
صدای در زدن شنیدی
- آرکا؟
بلند شدی و قفل در رو باز کردی
+ رفتش ؟
- آره ، بیا بیرون
توی راهرو زیرزمین متوجه یه اینه شدی . چون در باز بود ، محیط اونجا روشن شده بود و تونستی چهره ات رو ببینی که یاد یه چیزی افتادی
+ راستی مگه من تغییر چهره نداده بودم؟ حتما باید این کار رو می کردم ؟
- آره ولی خب ... نمی خواستم دوستم فکر بدی کنه . اینکه با یه پسر توی خونه تنهام و اینا . مخصوصا اینکه خیلی به تنها بودنم گیر میده و اگه تو رو می دید ، هردوتامون رو با حرفا و کاراش بدبخت می کرد
سرت رو به معنای تایید تکون دادی ولی نمیدونستی چرا رفتار و حرف های النا مشکوک بود . سعی کردی خیلی بهش فکر نکنی چون شک کردنت خیلی بی دلیل بودش . کلا امروز خیلی شکاک شده بودی
بیخیال گوش کردن به صدای اون ها شدی و تصمیم گرفتی وسایل اونجا رو ببینی
چندتا جعبه بود که روی همشون نوشته بود برای چین ، یکی لباس های تابستونی ، یکی ظروف اضافه و همچین چیزایی . کمد ، ....... هم اونجا بود
توجهت به یه جعبه ای جلب شد ط نوشته بود خاطرات . رفتی سمتش و درش رو باز کردی . اولیش برای نوزادی تا ۱۰ سالگی بود . همون رو برداشتی و اولین صفحه رو آوردی و بعد از یکم مکث کردم می زدی صفحه بعدی . انگار النا توی بچگی خیلی ناز بوده
بعدی تا سن ۱۸ سالگی بود و آخریشم بیشتر عکسای خانوادگی داخلش بود
به یک صفحه بیشتر دقت کردی ، یه جای خالی اونجا بود ولی معلوم بود که از اول خالی نبوده . چندتا صفحه دیگه هم اینجوری بود
البته این مهم نیست ، شاید دوست نداشته اون عکس ها توی آلبوم ها باشن و جداشون کرده . چون هیچ چیز سرگرم کننده دیگه ای پیدا نکردی ، بیخیال شدی و دوباره یه گوشه نشستی .
به محض اینکه یه زمان مناسب پیدا بشه ، سریع میری و دوباره کارهات رو شروع میکنی البته ، این دفعه امن تر و محتاطانه تر
(۴۰ دقیقه بعد)
صدای در زدن شنیدی
- آرکا؟
بلند شدی و قفل در رو باز کردی
+ رفتش ؟
- آره ، بیا بیرون
توی راهرو زیرزمین متوجه یه اینه شدی . چون در باز بود ، محیط اونجا روشن شده بود و تونستی چهره ات رو ببینی که یاد یه چیزی افتادی
+ راستی مگه من تغییر چهره نداده بودم؟ حتما باید این کار رو می کردم ؟
- آره ولی خب ... نمی خواستم دوستم فکر بدی کنه . اینکه با یه پسر توی خونه تنهام و اینا . مخصوصا اینکه خیلی به تنها بودنم گیر میده و اگه تو رو می دید ، هردوتامون رو با حرفا و کاراش بدبخت می کرد
سرت رو به معنای تایید تکون دادی ولی نمیدونستی چرا رفتار و حرف های النا مشکوک بود . سعی کردی خیلی بهش فکر نکنی چون شک کردنت خیلی بی دلیل بودش . کلا امروز خیلی شکاک شده بودی
۴.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.