the building infogyg پارت88
#the_building_infogyg #پارت88
سوک
پوففف خدایا چقدر حوصله سر بر شده جدیدا این دانشکده
من:هیع می.هی
می.هی:چیه؟!
من:پاشو برقص
می.هی:چی بشین بینم بابا همین مونده که پاشم برقصم به پری خانوم بگو
می.یونگ:پری درد پری.درد بی درمون حالا چون منم دورگه ام دلیل نمیشه که
رکسانا:بچه ها دلم براش تنگ شده!
من:آره حداقل حوصلمون سر نمیرفت این نمیخواد بیاد
که چشمم بع ریتسکا افتاد بادم خالی شدش نه امروز هم نمیاد مثل اینکه
من:خوب بلند شین بریم سرکلاسامون دیر شدش
سه تاشون:موفق باشی
با ریتسکا رفتیم داخل کلاس رفت سرجایی قبلیش نشست
من:بیا جلو چرا رفتی عقب
ریتسکا:نوچ میفهمی چرا
استاد اومد پشتش هم یع دانشجو دیگه اومد بالاش اجازه دیدن نمیداد بفهمم چه شکلیه
استاد:خوب یکی رو میخوام معرفی کنم بهتون هرچند میشناسینش
پرید وسط حرف استاد بالاش رو کنار زد
آچا:سلام چطورین دلتون برام تنگ شده بود نه
من:جیغغغ دخترع روانی
دویدم سمتش بغلش کردم گریه میکردم حالافهمیدم چقدردلم تنگ شده بود
من:خیلی بیشعوری خیلی نامردی خیلی انی خیلی مزخرفی خیلی
آچا:درکل فهمیدم خیلی دلت برام تنگ شده بود
استاد:بگیرین بشینین
نشستیم به بالاش دست کشیدم خیلی نرم بود ریتسکا میخندید
من:بال درآوردی چطوری؟!
آچا:ماجرا داره حالا بزار بقیه دخترا هم جمع بشن بهت میگم
***////****////****////****
جیهوپ
نشستیم سرجاهامون چان اصلا حال درست حسابی نداشت
من:چان خوبی
چان:آره خوبم هوف فقط هضمش سخت اون عضو شیاطین شده نه ما
من:بازم به این فک کن که میبینش
که نامجون وارد شدش
نامجون:من کیم نامجون استاد جدید شماهستم امیدوارم اوقات خوبی کنار هم دیگه داشته باشیم!
من:استاد یه سوال دارم
نامجون:جیهوپ لطف کن سکوت کن سرکلاس من میتونین شوخی کنین بخندین اما وقتی که درس تموم شده باشه سوال دیگه ای هس جیهوپ
من:نه قانع شدم
چان:یک سوال شما قبلا اینجا زندگی میکردین اما چند روز به عنوان مهاجرت کنندگان اسمتون ثبت شده
نامجون:درسته من به منطقه شیاطین رفتم الان هم به جزء اینجا تو دانشکده سلطنتی تدریس میکنم
چان:آهان! ممنون
بعد آروم رو کرد سمت من
چان:دیدی سهون ومارک واین تو کاخ سلطنتی کنار آچا زندگی میکنن
من:چان بس کن لطفا بعدم چند روز دیگه تولد رکسانا ومی.یونگ نزدیکه میتونه اونجا بهش بگی چه حسی بهش داری باشه
چان:اینکه یکی بتونه زود تر از من قلبشو بدزده روانیم میکنه میفهمی الآن نزدیکم نیس احساس میکنم یه چیزی گم کردم مثل تو وقتی که سوک گم شده بود
شوکه شده بودم درست میگفت این دقیقا حس من بود چطور خودم نفهمیدم که عاشق سوک شدم وخودم نفهمیدم چطور ممکنه
سوک
پوففف خدایا چقدر حوصله سر بر شده جدیدا این دانشکده
من:هیع می.هی
می.هی:چیه؟!
من:پاشو برقص
می.هی:چی بشین بینم بابا همین مونده که پاشم برقصم به پری خانوم بگو
می.یونگ:پری درد پری.درد بی درمون حالا چون منم دورگه ام دلیل نمیشه که
رکسانا:بچه ها دلم براش تنگ شده!
من:آره حداقل حوصلمون سر نمیرفت این نمیخواد بیاد
که چشمم بع ریتسکا افتاد بادم خالی شدش نه امروز هم نمیاد مثل اینکه
من:خوب بلند شین بریم سرکلاسامون دیر شدش
سه تاشون:موفق باشی
با ریتسکا رفتیم داخل کلاس رفت سرجایی قبلیش نشست
من:بیا جلو چرا رفتی عقب
ریتسکا:نوچ میفهمی چرا
استاد اومد پشتش هم یع دانشجو دیگه اومد بالاش اجازه دیدن نمیداد بفهمم چه شکلیه
استاد:خوب یکی رو میخوام معرفی کنم بهتون هرچند میشناسینش
پرید وسط حرف استاد بالاش رو کنار زد
آچا:سلام چطورین دلتون برام تنگ شده بود نه
من:جیغغغ دخترع روانی
دویدم سمتش بغلش کردم گریه میکردم حالافهمیدم چقدردلم تنگ شده بود
من:خیلی بیشعوری خیلی نامردی خیلی انی خیلی مزخرفی خیلی
آچا:درکل فهمیدم خیلی دلت برام تنگ شده بود
استاد:بگیرین بشینین
نشستیم به بالاش دست کشیدم خیلی نرم بود ریتسکا میخندید
من:بال درآوردی چطوری؟!
آچا:ماجرا داره حالا بزار بقیه دخترا هم جمع بشن بهت میگم
***////****////****////****
جیهوپ
نشستیم سرجاهامون چان اصلا حال درست حسابی نداشت
من:چان خوبی
چان:آره خوبم هوف فقط هضمش سخت اون عضو شیاطین شده نه ما
من:بازم به این فک کن که میبینش
که نامجون وارد شدش
نامجون:من کیم نامجون استاد جدید شماهستم امیدوارم اوقات خوبی کنار هم دیگه داشته باشیم!
من:استاد یه سوال دارم
نامجون:جیهوپ لطف کن سکوت کن سرکلاس من میتونین شوخی کنین بخندین اما وقتی که درس تموم شده باشه سوال دیگه ای هس جیهوپ
من:نه قانع شدم
چان:یک سوال شما قبلا اینجا زندگی میکردین اما چند روز به عنوان مهاجرت کنندگان اسمتون ثبت شده
نامجون:درسته من به منطقه شیاطین رفتم الان هم به جزء اینجا تو دانشکده سلطنتی تدریس میکنم
چان:آهان! ممنون
بعد آروم رو کرد سمت من
چان:دیدی سهون ومارک واین تو کاخ سلطنتی کنار آچا زندگی میکنن
من:چان بس کن لطفا بعدم چند روز دیگه تولد رکسانا ومی.یونگ نزدیکه میتونه اونجا بهش بگی چه حسی بهش داری باشه
چان:اینکه یکی بتونه زود تر از من قلبشو بدزده روانیم میکنه میفهمی الآن نزدیکم نیس احساس میکنم یه چیزی گم کردم مثل تو وقتی که سوک گم شده بود
شوکه شده بودم درست میگفت این دقیقا حس من بود چطور خودم نفهمیدم که عاشق سوک شدم وخودم نفهمیدم چطور ممکنه
۸.۷k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.