the building infogyg پارت86
#the_building_infogyg #پارت86
آچا
پریدم رویی کولش
من:هیع هیع برو خر خوبم
جیمین:بیا پایین دختر زشته
من:من حالیم نی بجنببب
جیمین:باشه از کجا تاکجاآبجی خانوم؟
من:آم تا اتاق ریتسکا
جیمین:گمرو پایین بینم دختر بی چشم رو
من:ااا داداش دیگه
جیمین:باشه بریم
راه میرفت منم روکولش بودم خیلی حس خوبی داشتم خیلی خوشحالم
جیمین:نمیایی دانشکده یک هفته اس اینجایی مسابقات یک هفته عقب افتاده
من:میترسم نمیدونم بیام
جیمین:همه میگن تو ترسیدی دوستات ازم میپرسن سرت چی اومده
من:باشه فردا آماده میشم یاشماها میام
جیمین:خوب ایستگاه آخر بپر پایین
من:مرسی خر خوبم
جیمین:رودادم بهت پرو شدی سلام ریتسکا چطوری؟!
ریتسکا:خوبم ممنون بیا داخل کارت دارم آچا
من:منم به خاطر همین اومدم نام نام کوش؟!
ریتسکا:آه راستی گفت میره پیش سهون وجین ومارک شمام برین شاهزاده جیمین
جیمین:مرسی بابت خبرت من رفتم
دستشو کشیدم رفتیم داخل اتاقش
من:خوب خبر چی داری؟!
ریتسکا:اهم بعضیارو باید خودت ببینی من بگم فایده نداره
من:خوب فردا میام میبینم
ریتسکا:خدایش خداروشکر خوب پس بزار بهت بگم یه دختر قراره به عنوان محافظ تو بیاد
من:من احتیاج ندارم ویییییی
ریتسکا:چیشده
من:میخاره میخاره این بالهاهنوز بهشون عادت نکردم میخاره میخارونی برام
ریتسکا خندید سرشو به معنی باشه تکون داد پشتمو کردم بهش شروع کرد یه خاروندن
من:وییی مرسی ری ری خیلی خوب بود راستی تولد رکسانا نزدیکه به نظرت تولدش تو کلاس بگیرم یانه اگه مهمونی دادن نمیخوام برم بهش بدم کادوشو
ریتسکا:بهت میگن ترسو میگن تو برایی اینکه چان نبینی اینکارو کردی
من:من ترسو نیستم توکه باید خوب اینو فهمیدی باشی
ریتسکا:آره اما بقیه که اینو نمیدونن میدونن پس بهتر وایستی ببینی ماجرا از چه قراره بعد انجامش بدی
من:بد حرفیم نیستا باشه خوب عشقم من خسته ام حوصله ام سر رفته بریم بیرون برگردیم هان شامم مهمون من
ریتسکا:بس کن آچا همین دیروز رفتیم بزار از تنبهیمون بگذره بعد
من:چیش خوب بابا
خودمو پرت کردم روتختش دراز کشیدم اومد پشتم دراز کشید بغلم کرد همیشه اینکارش رئ دوس داشتم برگشتم سمتش بغلش کردم باهم خوابیدیم ولی خدایش از اون دسته دخترایی که حال میکنی بغلش کنی خخ چه هیزیم من خدایش به کی به چشم خواهری نگاه میکنه هیع ولی تنها کسی بود که باهام اینجا اومد همین برام کافیه وخیلی راجب دوستام بهم خبر داد که ممنونشم
من:مرسی ری ری که هستی
ریتسکا:خواهش میشه بگیر بکپ حالا
خوب خوب این لباسه چرا اینقدر سخته پوشیدنش همشون می خندیدن بهم
من:هرهر به جایی خندیدن بیاین کمکم
مارک:خیل خوب بابا
اومد با جیمین لباسمو پوشیدم
من:خوب بریم
اون دوتا:مام ممنونیم
من:وظیفتونه عزیزان من وظیفتونه بزنین بریم
آچا
پریدم رویی کولش
من:هیع هیع برو خر خوبم
جیمین:بیا پایین دختر زشته
من:من حالیم نی بجنببب
جیمین:باشه از کجا تاکجاآبجی خانوم؟
من:آم تا اتاق ریتسکا
جیمین:گمرو پایین بینم دختر بی چشم رو
من:ااا داداش دیگه
جیمین:باشه بریم
راه میرفت منم روکولش بودم خیلی حس خوبی داشتم خیلی خوشحالم
جیمین:نمیایی دانشکده یک هفته اس اینجایی مسابقات یک هفته عقب افتاده
من:میترسم نمیدونم بیام
جیمین:همه میگن تو ترسیدی دوستات ازم میپرسن سرت چی اومده
من:باشه فردا آماده میشم یاشماها میام
جیمین:خوب ایستگاه آخر بپر پایین
من:مرسی خر خوبم
جیمین:رودادم بهت پرو شدی سلام ریتسکا چطوری؟!
ریتسکا:خوبم ممنون بیا داخل کارت دارم آچا
من:منم به خاطر همین اومدم نام نام کوش؟!
ریتسکا:آه راستی گفت میره پیش سهون وجین ومارک شمام برین شاهزاده جیمین
جیمین:مرسی بابت خبرت من رفتم
دستشو کشیدم رفتیم داخل اتاقش
من:خوب خبر چی داری؟!
ریتسکا:اهم بعضیارو باید خودت ببینی من بگم فایده نداره
من:خوب فردا میام میبینم
ریتسکا:خدایش خداروشکر خوب پس بزار بهت بگم یه دختر قراره به عنوان محافظ تو بیاد
من:من احتیاج ندارم ویییییی
ریتسکا:چیشده
من:میخاره میخاره این بالهاهنوز بهشون عادت نکردم میخاره میخارونی برام
ریتسکا خندید سرشو به معنی باشه تکون داد پشتمو کردم بهش شروع کرد یه خاروندن
من:وییی مرسی ری ری خیلی خوب بود راستی تولد رکسانا نزدیکه به نظرت تولدش تو کلاس بگیرم یانه اگه مهمونی دادن نمیخوام برم بهش بدم کادوشو
ریتسکا:بهت میگن ترسو میگن تو برایی اینکه چان نبینی اینکارو کردی
من:من ترسو نیستم توکه باید خوب اینو فهمیدی باشی
ریتسکا:آره اما بقیه که اینو نمیدونن میدونن پس بهتر وایستی ببینی ماجرا از چه قراره بعد انجامش بدی
من:بد حرفیم نیستا باشه خوب عشقم من خسته ام حوصله ام سر رفته بریم بیرون برگردیم هان شامم مهمون من
ریتسکا:بس کن آچا همین دیروز رفتیم بزار از تنبهیمون بگذره بعد
من:چیش خوب بابا
خودمو پرت کردم روتختش دراز کشیدم اومد پشتم دراز کشید بغلم کرد همیشه اینکارش رئ دوس داشتم برگشتم سمتش بغلش کردم باهم خوابیدیم ولی خدایش از اون دسته دخترایی که حال میکنی بغلش کنی خخ چه هیزیم من خدایش به کی به چشم خواهری نگاه میکنه هیع ولی تنها کسی بود که باهام اینجا اومد همین برام کافیه وخیلی راجب دوستام بهم خبر داد که ممنونشم
من:مرسی ری ری که هستی
ریتسکا:خواهش میشه بگیر بکپ حالا
خوب خوب این لباسه چرا اینقدر سخته پوشیدنش همشون می خندیدن بهم
من:هرهر به جایی خندیدن بیاین کمکم
مارک:خیل خوب بابا
اومد با جیمین لباسمو پوشیدم
من:خوب بریم
اون دوتا:مام ممنونیم
من:وظیفتونه عزیزان من وظیفتونه بزنین بریم
۱۱.۴k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.