the building infogyg پارت89
#the_building_infogyg #پارت89
رکسانا
من:میگم ته میتونی کاری کنی برم دیدن آچا تو کاخشون
ته:چرا میخوای ببینیش؟!
من:میخوام بگم برگرده رزا رفته اونم رفته دلم براش..
که در عمارت باز شدش
رزا:آهای اهالی من اومدم
ته:خوش اومدی
من:چه عجب دختره خنگ اومدی
بغلش کردم اونم محکم منو بغلم کرد
من:رزا میخوام یه چیزی بهت بگم چند روز صدا هایی عجیب غریب میشنوم چیزایی عجیب میبینم
رزا:که اینطور چطوری داداش بیا بغلم
ته لبخندی زد بغلش کرد نشستیم روبه رویی هم
رزا:نمیدونین چقدر سخت بود بزور آزمون گذروندم خوب پس صدا میشنویی و چیزمیز دیگه ایی میبینی
من:هوم یه آدم سیاه پوش میبینم پشتم همش یه صدا که میگه ملکه این کار نکنین ملکه نفرستینش یه همچین چیزایی
رزا:واقعیتش دلیلش رو نمیدونم واقعا نمیدونم
=اما من میدونم
برگشتم سمت صدا آچا اینجا مگه برگشته باورم نمیشد بال درآورده بود
دویدم سمتش بغلش کردم
من:کجا رفتی بدون خبر از من چطوری تونستی
آچا:ببخشید اما من امروزبودم دانشکده
نمیدونستی.بدون خوب بریم سر اون مسئله
من:واقعا چطوریی لعنتی بترکی
آچا:رزا میتونی با ملکه جادوگرا قرار ملاقات بزاری
رزا:هوم براچی
آچا:توفقط اینکار بکن رکسانا باته برین اونجا
من:چی توکلته چی میدونی بگو مردم
آچا:خودت باید کشف کنی چی هستی ولی یه چیزی تو مادرت اینجاست بیشتر از این بگم لذتش رو از دست میدی من میرم دیگه
***///***///***///
ته
ملکه چه ربطی به رکسانا داره بلند شدم آچا رو همراهی کردم
من:منظورت از اون حرفا چی بود
آچا:اینو بهت میگم اما به رکسانا نگی خودش باید انتخاب کنه رکسانا وارث بعدی جادوگراست اون فرزند ملکه اس
من:چی؟!واقعا که اینطور اون دیدار هم واسه همون بود راستی آچا چان بعد رفتنت بهم ریخت
آچا:تهیونگ من هرکاریم بکنم نمیتونم بخاطر دروغی که بهم گفت ببخشمش نمیدونم شاید خودخواهی اما زخمایی که پدربزرگش رویی بدنم انداخت میتونست با گفتن اینکه من برادر دارم نمی افتاد میفهمی که چی میگم
من:فک کنم آره ولی بالهایی قشنگی داری بهت میاد حتم دارم مثل جیمین پرنسس لایقی میشی
بغلش کردم اون دوست خوبیه اینو میشه حسش کرد
آچا:دوست خوبی هستی برام مواظب رکسانا باش من میرم
من:توام مواظب خودت باش به جیمین سلامم رو برسون
لبخندیی زد پرواز کردش اون.واقعا پرنسس عالی میشه اما خاص بدونش چیه علامت سوال بزرگیه توسرم
رکسانا
من:میگم ته میتونی کاری کنی برم دیدن آچا تو کاخشون
ته:چرا میخوای ببینیش؟!
من:میخوام بگم برگرده رزا رفته اونم رفته دلم براش..
که در عمارت باز شدش
رزا:آهای اهالی من اومدم
ته:خوش اومدی
من:چه عجب دختره خنگ اومدی
بغلش کردم اونم محکم منو بغلم کرد
من:رزا میخوام یه چیزی بهت بگم چند روز صدا هایی عجیب غریب میشنوم چیزایی عجیب میبینم
رزا:که اینطور چطوری داداش بیا بغلم
ته لبخندی زد بغلش کرد نشستیم روبه رویی هم
رزا:نمیدونین چقدر سخت بود بزور آزمون گذروندم خوب پس صدا میشنویی و چیزمیز دیگه ایی میبینی
من:هوم یه آدم سیاه پوش میبینم پشتم همش یه صدا که میگه ملکه این کار نکنین ملکه نفرستینش یه همچین چیزایی
رزا:واقعیتش دلیلش رو نمیدونم واقعا نمیدونم
=اما من میدونم
برگشتم سمت صدا آچا اینجا مگه برگشته باورم نمیشد بال درآورده بود
دویدم سمتش بغلش کردم
من:کجا رفتی بدون خبر از من چطوری تونستی
آچا:ببخشید اما من امروزبودم دانشکده
نمیدونستی.بدون خوب بریم سر اون مسئله
من:واقعا چطوریی لعنتی بترکی
آچا:رزا میتونی با ملکه جادوگرا قرار ملاقات بزاری
رزا:هوم براچی
آچا:توفقط اینکار بکن رکسانا باته برین اونجا
من:چی توکلته چی میدونی بگو مردم
آچا:خودت باید کشف کنی چی هستی ولی یه چیزی تو مادرت اینجاست بیشتر از این بگم لذتش رو از دست میدی من میرم دیگه
***///***///***///
ته
ملکه چه ربطی به رکسانا داره بلند شدم آچا رو همراهی کردم
من:منظورت از اون حرفا چی بود
آچا:اینو بهت میگم اما به رکسانا نگی خودش باید انتخاب کنه رکسانا وارث بعدی جادوگراست اون فرزند ملکه اس
من:چی؟!واقعا که اینطور اون دیدار هم واسه همون بود راستی آچا چان بعد رفتنت بهم ریخت
آچا:تهیونگ من هرکاریم بکنم نمیتونم بخاطر دروغی که بهم گفت ببخشمش نمیدونم شاید خودخواهی اما زخمایی که پدربزرگش رویی بدنم انداخت میتونست با گفتن اینکه من برادر دارم نمی افتاد میفهمی که چی میگم
من:فک کنم آره ولی بالهایی قشنگی داری بهت میاد حتم دارم مثل جیمین پرنسس لایقی میشی
بغلش کردم اون دوست خوبیه اینو میشه حسش کرد
آچا:دوست خوبی هستی برام مواظب رکسانا باش من میرم
من:توام مواظب خودت باش به جیمین سلامم رو برسون
لبخندیی زد پرواز کردش اون.واقعا پرنسس عالی میشه اما خاص بدونش چیه علامت سوال بزرگیه توسرم
۱۶.۶k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.