*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
چشامو باز کردم وتکونی خوردم
یادم اومد دیشب تو بغل هیرسا خواب بودم
از تخت اومدم پایین ورفتم بیرون دست صورتمو شستم هیرسا تو سالن داشت با تلفن حرف می زد با دیدنم اومد جلو وگفت : اره
گوشی رو گرفت طرفم متعجب ازش گرفتم وجواب دادم
- الو
- الو شیلان خوبی
- خوبم مامان هنگامه چیزی شده ؟!
مامان: دیشب خوابتو دیدم نگران شدم
- خوبم مامان
مامان : تو رو خدا مواظب خودتون باشید
- چشم
مامان: خدا حافظ گوشی رو بده هیرسا
- چشم
گوشی رو دادم هیرسا
هیرسا : جونم مامان ...چشم ...سعی می کنم مامان ...گفتم چشم یه خواب بود ...حتما .سلام برسون خداحافظ
هیرسا : دانشگاهت دیر نشه
- امروز کلاس ندارم
نگاش کردم سرش تو گوشی بود ورفت طرف آشپزخونه منم پشت سرش رفتم دریخچالو باز کرد ولی سرش تو گوشی بود گوشی رو از دستش کشیدم وگفتم : کیه انقدر حواستو پرت کرده؟!
نگاه کردم داشت پیام می داد به یه شماره گوشی رو ازدستم کشید ولی افتاد
- اخخخ چی شد
هیرسا : چیکار می کنی تو یاد نگرفتی به وسایل شخصی دیگران دست نزنی
- نچ .برو اینور می خوام صبحونه درست کنم
هیرسا: اول برو یه چیزی بپوش
خودمو نگاه کردم برای اینکه کم نیارم گفتم : خوب نگاه نکن
هیرسا : هر روز باید این بحث پیش بکشم شیلان
- خیلی خوب بابا
چون لباسم خیلی بد بود رفتم اتاقم ولباس پوشیدم وبرگشتم دیدم هیرسا نیست
- اِاینکه رفت
- جایی نرفتم
برگشتم نگاش کردم
هیرسا : چند روز نیستم شیلان وسایلتو بردار بزارمت خونه ای خاله ام
- کجا میری ؟؟!!!!!
هیرسا : میرم مشهد
- نمیشه منم بیام
هیرسا : نه
- چرااا
هیرسا : تو مگه درس نداری
- چند روزم رو این یه ماه
هیرسا: نه برو وسایلتو بردار
- قول میدم دختر خوبی باشم
هیرسا : نمیشه
- یعنی هیچ راهی نداره
هیرسا : اره
- باشه خوش بگذره
رفتیم صبحانه آماده کردم وباهم خوردیم
شیلان:
چشامو باز کردم وتکونی خوردم
یادم اومد دیشب تو بغل هیرسا خواب بودم
از تخت اومدم پایین ورفتم بیرون دست صورتمو شستم هیرسا تو سالن داشت با تلفن حرف می زد با دیدنم اومد جلو وگفت : اره
گوشی رو گرفت طرفم متعجب ازش گرفتم وجواب دادم
- الو
- الو شیلان خوبی
- خوبم مامان هنگامه چیزی شده ؟!
مامان: دیشب خوابتو دیدم نگران شدم
- خوبم مامان
مامان : تو رو خدا مواظب خودتون باشید
- چشم
مامان: خدا حافظ گوشی رو بده هیرسا
- چشم
گوشی رو دادم هیرسا
هیرسا : جونم مامان ...چشم ...سعی می کنم مامان ...گفتم چشم یه خواب بود ...حتما .سلام برسون خداحافظ
هیرسا : دانشگاهت دیر نشه
- امروز کلاس ندارم
نگاش کردم سرش تو گوشی بود ورفت طرف آشپزخونه منم پشت سرش رفتم دریخچالو باز کرد ولی سرش تو گوشی بود گوشی رو از دستش کشیدم وگفتم : کیه انقدر حواستو پرت کرده؟!
نگاه کردم داشت پیام می داد به یه شماره گوشی رو ازدستم کشید ولی افتاد
- اخخخ چی شد
هیرسا : چیکار می کنی تو یاد نگرفتی به وسایل شخصی دیگران دست نزنی
- نچ .برو اینور می خوام صبحونه درست کنم
هیرسا: اول برو یه چیزی بپوش
خودمو نگاه کردم برای اینکه کم نیارم گفتم : خوب نگاه نکن
هیرسا : هر روز باید این بحث پیش بکشم شیلان
- خیلی خوب بابا
چون لباسم خیلی بد بود رفتم اتاقم ولباس پوشیدم وبرگشتم دیدم هیرسا نیست
- اِاینکه رفت
- جایی نرفتم
برگشتم نگاش کردم
هیرسا : چند روز نیستم شیلان وسایلتو بردار بزارمت خونه ای خاله ام
- کجا میری ؟؟!!!!!
هیرسا : میرم مشهد
- نمیشه منم بیام
هیرسا : نه
- چرااا
هیرسا : تو مگه درس نداری
- چند روزم رو این یه ماه
هیرسا: نه برو وسایلتو بردار
- قول میدم دختر خوبی باشم
هیرسا : نمیشه
- یعنی هیچ راهی نداره
هیرسا : اره
- باشه خوش بگذره
رفتیم صبحانه آماده کردم وباهم خوردیم
۳۱.۱k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.