*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
از علی ویاسمن خداحافظی کردم ورفتم طرف در ورودی با امروز می شد پنج روز که هیرسا نبوداینم مثلا سفرچند روزه اش بود سوار آسانسور شدم ورفتم بالاواز آسانسور در اومدم کلیدو از کیفم درآوردم ودر رو باز کردم ورفتم داخل بوی غذا خورد به بینی ام سرک کشیدم به آشپزخونه چندتا قابلمه رو اجاق گاز بود درشون رو یکی یکی باز کردم کار نگین بود دیگه ورودش به این خونه آزاد بود رفتم طرف اتاقم صدای خنده اش از اتاق هیرسا میومد واسه اون همه چیز آزاد بود بعد به من گیر می داد رفتم اتاقم ولباس عوض کردم ورفتم دسشویی ودست صورتمو شستم ورفتم تو آشپزخونه غذایی که دیشب پخته بودم رو گذاشته بودم یخچال ولی الان نبود
- چی می خوای
برگشتم نگاش کردم وبا اخم گفتم : به تو چه
لبخند کجی زد وگفت : چرا از بودن من تو این خونه بدت میاد مشکلت با من چیه
- عددی نیستی
بی توجه بهش درسطل آشغالو باز کردم غذاهام اونجا بود
- این کار کدوم بیشعوریه
نگین : بیشعور خودتی
- اصلا به تو چه به غذاهای من دست زدی
نگین : هیرسا غذای مونده نمی خوره
- مگه برای اون بود برای خودم بود اون تو رو داره براش آشپزی کنی
از حرس قابلمه رو روی اجاق برداشتم ومحتویاتشو ریختم تو سطل زباله بعدم اون دوتا قابلمه های خورشت رو خود شیرین دو جور دوجور برای هیرسا جونش غذا درست می کرد
داشت جیغ داد می زد هیرسا اومد ومتعجب گفت : چتونه شما دوتا
نگین : به این دختریه وحشی بگو نمی دونم از کدوم تویله ا...
یه چک زدم تو صورتش جا خورد
- طویله جای توه که سرتو میندازی پایین ومیای تو خونه ای مردم ودست به وسایلشون می زنی اگه تو توی طویله بزرگ شده باشی نه من
هیرسا چیزی نمی گفتی کرمکی خوشش میومد بحث می کردیم
نگین : هیرسا هیچی بهش نمیگی
هیرسا : چتونه شما ؟!
نگین : اومد غذا ها رو ریخت تو سطل زباله
هیرسا : واقعا
سرک انداخت وبه سطل نگاه کرد
هیرسا : این چه کاریه دیگه گناه داره غذا ها رو حروم کردی
نگین : نمی خوای چیزی بهش بگی
هیرسا: میگم اینجا چند نوع غذا هست
- مِنو بدم خدمتت
با اخم نگام کرد
- اون اول غذای منو ریخت هنوزم دیر نشده غذای این افریته رو بخور
بی توجه بهشون رفتم تو اتاقم تا وقتی آب ها از آسیاب افتاد واومدم بیرون دیدم هیرسا نشسته وداره نون وتخم مرغ می خوره
- هیرسا
برگشت نگام کرد وگفت : خوبی قلدور
خندم گرفت ودلخوریام یادم رفت خم شدم از پشتش ورو گونه اش رو بوسیدم موهام ریخت دو طرف شونه هاش
- یه زنگم نمی زنی ببینی دختر عموت زنده است یا نه
هیرسا کلا جا خورده بود وآروم بود
- خوبی هیرسا
دستی به موهام کشید که تقریبا داشت می رفت تو غذاش وگفت : میشه بیای اینطرف
- نچ جواب بوس من کو؟!
هیرسا : مگه باید جواب بدم
- اهوووم زود
شیلان:
از علی ویاسمن خداحافظی کردم ورفتم طرف در ورودی با امروز می شد پنج روز که هیرسا نبوداینم مثلا سفرچند روزه اش بود سوار آسانسور شدم ورفتم بالاواز آسانسور در اومدم کلیدو از کیفم درآوردم ودر رو باز کردم ورفتم داخل بوی غذا خورد به بینی ام سرک کشیدم به آشپزخونه چندتا قابلمه رو اجاق گاز بود درشون رو یکی یکی باز کردم کار نگین بود دیگه ورودش به این خونه آزاد بود رفتم طرف اتاقم صدای خنده اش از اتاق هیرسا میومد واسه اون همه چیز آزاد بود بعد به من گیر می داد رفتم اتاقم ولباس عوض کردم ورفتم دسشویی ودست صورتمو شستم ورفتم تو آشپزخونه غذایی که دیشب پخته بودم رو گذاشته بودم یخچال ولی الان نبود
- چی می خوای
برگشتم نگاش کردم وبا اخم گفتم : به تو چه
لبخند کجی زد وگفت : چرا از بودن من تو این خونه بدت میاد مشکلت با من چیه
- عددی نیستی
بی توجه بهش درسطل آشغالو باز کردم غذاهام اونجا بود
- این کار کدوم بیشعوریه
نگین : بیشعور خودتی
- اصلا به تو چه به غذاهای من دست زدی
نگین : هیرسا غذای مونده نمی خوره
- مگه برای اون بود برای خودم بود اون تو رو داره براش آشپزی کنی
از حرس قابلمه رو روی اجاق برداشتم ومحتویاتشو ریختم تو سطل زباله بعدم اون دوتا قابلمه های خورشت رو خود شیرین دو جور دوجور برای هیرسا جونش غذا درست می کرد
داشت جیغ داد می زد هیرسا اومد ومتعجب گفت : چتونه شما دوتا
نگین : به این دختریه وحشی بگو نمی دونم از کدوم تویله ا...
یه چک زدم تو صورتش جا خورد
- طویله جای توه که سرتو میندازی پایین ومیای تو خونه ای مردم ودست به وسایلشون می زنی اگه تو توی طویله بزرگ شده باشی نه من
هیرسا چیزی نمی گفتی کرمکی خوشش میومد بحث می کردیم
نگین : هیرسا هیچی بهش نمیگی
هیرسا : چتونه شما ؟!
نگین : اومد غذا ها رو ریخت تو سطل زباله
هیرسا : واقعا
سرک انداخت وبه سطل نگاه کرد
هیرسا : این چه کاریه دیگه گناه داره غذا ها رو حروم کردی
نگین : نمی خوای چیزی بهش بگی
هیرسا: میگم اینجا چند نوع غذا هست
- مِنو بدم خدمتت
با اخم نگام کرد
- اون اول غذای منو ریخت هنوزم دیر نشده غذای این افریته رو بخور
بی توجه بهشون رفتم تو اتاقم تا وقتی آب ها از آسیاب افتاد واومدم بیرون دیدم هیرسا نشسته وداره نون وتخم مرغ می خوره
- هیرسا
برگشت نگام کرد وگفت : خوبی قلدور
خندم گرفت ودلخوریام یادم رفت خم شدم از پشتش ورو گونه اش رو بوسیدم موهام ریخت دو طرف شونه هاش
- یه زنگم نمی زنی ببینی دختر عموت زنده است یا نه
هیرسا کلا جا خورده بود وآروم بود
- خوبی هیرسا
دستی به موهام کشید که تقریبا داشت می رفت تو غذاش وگفت : میشه بیای اینطرف
- نچ جواب بوس من کو؟!
هیرسا : مگه باید جواب بدم
- اهوووم زود
۷.۱k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.