*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
از کمدم چند تا لباس در آوردم
- اجازه هست
برگشتم شیلان رو نگاه کردم
- چی می خوای
شیلان: هیچی
وایساده بود نگام می کرد
- انگار می خوای چیزی بگی ؟!
شیلان: نه
- چرا آماده نشدی
شیلان: همینجا می مونم
- مشکلی نداری ؟!
شیلان : نه
لباسا رو تا می کردم اومدکمکم منم وسایل شخصیمو برداشتم وگذاشتم انقدر با ارامش لباسهامو تا می کرد می زاشت تعجب کردم اصلا حواسش نبود زدم به شونه اش وگفتم : کجایی دختر؟!
شیلان : مواظب خودت باش هیرسا یه وقت باز حالت بد نشه
- مواظبم
تو چشام نگاه کردوگفت : چرا روتو ازم برمی گردونی
- اشتباه می کنی
شیلان : اشتباه نمی کنم
چیزی نگفتم نگاهی بهم انداخت ورفت
لباساموانداختم تو چمدون ودرشو بستم کتمو برداشتم ورفتم بیرون شیلان نبود سوئیچ رو گذاشتم رو کانتر ورو دفترچه یاداشت یاداشت نوشتم وزنگ زدم آژانس بیاد دنبالم ویلون قدیمی ام رو برداشتم واز خونه اومدم بیرون تا رفتم پایین ویکم منتظر موندم آژانس اومد ولی رو سینم بد جوراحساس سنگینی می کردم تومسیر فرودگاه به شیلان فکر می کردم واینکه دیشب چه راحت توبغلم هم خوابیدیم آرامشی که سالها منتظرش بودم وبوی خوش موهای طلایی اش فکرشم نمی کردم انقدر آروم وبدون هیچ حسی کنارهم بخوابیم
چشامو بستم وبه زمان گذشته برگشتم
چقدر اذیتش کردم چقدر زدمش ومی ترسوندمش واقعا نمی فهمیدم چقدر کارم بده وروش تعصیر داره تا اون روز لعنتی که از رو درخت انداختمش وپاش شکست بابا فرستادم خونه ای خاله چقدر دلم می خواست برگردم قسم می خوردم برگشتم اذیتش نکنم به بابا التماس کردم گفت نه وتنبی بدی برام در نظر گرفت منم لج کردم ودیگه برنگشتم خونه خاله تنها بودم واصلا با بچه های این شهر جور نبودم لحجه داشتم وگاهی بچه ها سربه سرم می زاشتن چقدر جلو آینه تمرین کردم تا تونستم فارسی بدون لحجه حرف بزنم ولی دوستام محدود بود وربط داشتن به همون محیط مدرسه تموم زندگیم تکراری شده بود ویکنواخت خیلی دلم می خواست برم پیش خانوادم ولی نمی خواستم ولجبازی تو خونم بود
- آقا
چشامو باز کردم
- رسیدیم آقا
باهاش حساب کردم ورفتم سالن ورودی فرودگاه دلم داشت می ترکید احساس غریبی داشتم
هیرسا:
از کمدم چند تا لباس در آوردم
- اجازه هست
برگشتم شیلان رو نگاه کردم
- چی می خوای
شیلان: هیچی
وایساده بود نگام می کرد
- انگار می خوای چیزی بگی ؟!
شیلان: نه
- چرا آماده نشدی
شیلان: همینجا می مونم
- مشکلی نداری ؟!
شیلان : نه
لباسا رو تا می کردم اومدکمکم منم وسایل شخصیمو برداشتم وگذاشتم انقدر با ارامش لباسهامو تا می کرد می زاشت تعجب کردم اصلا حواسش نبود زدم به شونه اش وگفتم : کجایی دختر؟!
شیلان : مواظب خودت باش هیرسا یه وقت باز حالت بد نشه
- مواظبم
تو چشام نگاه کردوگفت : چرا روتو ازم برمی گردونی
- اشتباه می کنی
شیلان : اشتباه نمی کنم
چیزی نگفتم نگاهی بهم انداخت ورفت
لباساموانداختم تو چمدون ودرشو بستم کتمو برداشتم ورفتم بیرون شیلان نبود سوئیچ رو گذاشتم رو کانتر ورو دفترچه یاداشت یاداشت نوشتم وزنگ زدم آژانس بیاد دنبالم ویلون قدیمی ام رو برداشتم واز خونه اومدم بیرون تا رفتم پایین ویکم منتظر موندم آژانس اومد ولی رو سینم بد جوراحساس سنگینی می کردم تومسیر فرودگاه به شیلان فکر می کردم واینکه دیشب چه راحت توبغلم هم خوابیدیم آرامشی که سالها منتظرش بودم وبوی خوش موهای طلایی اش فکرشم نمی کردم انقدر آروم وبدون هیچ حسی کنارهم بخوابیم
چشامو بستم وبه زمان گذشته برگشتم
چقدر اذیتش کردم چقدر زدمش ومی ترسوندمش واقعا نمی فهمیدم چقدر کارم بده وروش تعصیر داره تا اون روز لعنتی که از رو درخت انداختمش وپاش شکست بابا فرستادم خونه ای خاله چقدر دلم می خواست برگردم قسم می خوردم برگشتم اذیتش نکنم به بابا التماس کردم گفت نه وتنبی بدی برام در نظر گرفت منم لج کردم ودیگه برنگشتم خونه خاله تنها بودم واصلا با بچه های این شهر جور نبودم لحجه داشتم وگاهی بچه ها سربه سرم می زاشتن چقدر جلو آینه تمرین کردم تا تونستم فارسی بدون لحجه حرف بزنم ولی دوستام محدود بود وربط داشتن به همون محیط مدرسه تموم زندگیم تکراری شده بود ویکنواخت خیلی دلم می خواست برم پیش خانوادم ولی نمی خواستم ولجبازی تو خونم بود
- آقا
چشامو باز کردم
- رسیدیم آقا
باهاش حساب کردم ورفتم سالن ورودی فرودگاه دلم داشت می ترکید احساس غریبی داشتم
۵.۹k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.