پارت بیستـم "
#پارت_بیستـم "
دیگه خسته شده بودم از بس توی پاساژ ها چرخیدم...سولگی دستم و فشار داد و گفت:هی یونا! اون خیلی خوشگله:) پوکر نگاهش کردم و گفتم:چـی؟سفید؟ اونـم مـن؟ دستم و کشید و بزور برد تو* و بعد گفت: همین لباس و میخام.. فروشنده خم شد و لباس و ب سولگی داد.. لباس و پرتاب کرد تو صورتم و با چشماش بهم اشاره داد ک بپوشمـش..
هوففی کشـیدم و رفتم توی اتاق پرو.. سرعت عملم خیلی خوبه! فوری لباس و پوشیدم.. با تعجب ب خودم نگاه کردم
انگار ۱۰ سال جوون تر شده بـودم*--* سولگی رو صدا کردم ک گفت: چقد بهت میاد:') با این یه آل استارای هولو گرامی و یه شرتک جین مشکی باید بپوشی.. لبخندی زدم و گفتم: اوهوم*-* سریع لباس و خریدیم:) بعد از پیدا کردن کفشایی ک سولگی گفت اومدیم بیرون..
ی نگاه ب ساعت کردم و دست سولگی رو کشیدم و بردمش پیش ماشین و گفتم: دوساعت دیگه.. فقد دوساعت دیگه باید پیش هوپـی باشیم!
.
.
.
لباسامونو پوشیده بودیم... سولگی:وایسا..بزار آرایشت کنم! موهاتم درست کن....
یونا:ن ..نمیخوام!
بزور موهامو توی دستاش گرفت و خیلی ساده بالا بستشون.. و بعد یه چوکر هولوگرامی بهم داد و یه رژلب جگری برام زد:)
سولگی:خوبه~بریم..^^ دستشو گرفتم و از در خونه رفتیم بیرون:)
.
.
.
با خواهر هوپی حرف میزدم•بوی تلخ الکل توی خونه ی گرون قیمت هوپی و خواهرش پخش شده بود° صدای آهنگ تا ته زیاد بود و لامپا هم خاموش بود(نورای هایلایتر بودن) انقد صدای آهنگ زیاد بود ک باید در گوشی حرف میزدیم.. نگاه سنگین یکی رو روی خودم حـس کردم:]
برگشتم و با شوگا مواجه شدم.
پوزخندی زد و سرشو انداخت پایین.. سریع رفتم توی تِراس بزرگشون ک ب سالن راه داشت و پر از شمع های خوشگل بود♥
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: دیگه اینجا نمیتونه پیدام کنه..
پشت ب سالن برگشتم و از منظره ی روبرو لذت بردم
همونطوری ک محو دیدن منظره بودم ی صدایی شنیـدم
+جای قشنگـیه.. نه؟ با شنیدن صدا یه لرزی توی وجودم افتاد
برگشتم و توی چهره ی بی روح و سردش نگاه کردم
یونا: مـن..من بابت رفتار اونروزم معذرت میخوام
شوگا:درکـت میکنم. خب..خودت خوبـی؟
لبخندی زدم و گفتم: خوبـم
اومد کنارم و دستاشو گذاشت روی میله ها
و بعد گفت: خواهر هوپی ازمون خواسته باهم آهنگ بخونـیم..همراهیم میکنی؟
یونا:چـی؟ من..من صدام خوب نیس.. نمیتونم اهنگ بخونم
شوگا:فقد یبـاره" دلشونو نشکـن..
لبخندی زدم و گفتم:باشـه
دستم و گرفت و رفتیم پیش هوپی
به میکروفون و گیتار اون گوشه اشاره کرد میدونست گیتار زدن بلدم ولی خجالت میکشم جلوی همه گیتار بزنم.. با شوگا نشستیم پشت صندلی ک پیش میکروفون بود
همه محو تماشامون شدن و نگاهمون کردن..
((پایان پارت ۲۰))
دیگه خسته شده بودم از بس توی پاساژ ها چرخیدم...سولگی دستم و فشار داد و گفت:هی یونا! اون خیلی خوشگله:) پوکر نگاهش کردم و گفتم:چـی؟سفید؟ اونـم مـن؟ دستم و کشید و بزور برد تو* و بعد گفت: همین لباس و میخام.. فروشنده خم شد و لباس و ب سولگی داد.. لباس و پرتاب کرد تو صورتم و با چشماش بهم اشاره داد ک بپوشمـش..
هوففی کشـیدم و رفتم توی اتاق پرو.. سرعت عملم خیلی خوبه! فوری لباس و پوشیدم.. با تعجب ب خودم نگاه کردم
انگار ۱۰ سال جوون تر شده بـودم*--* سولگی رو صدا کردم ک گفت: چقد بهت میاد:') با این یه آل استارای هولو گرامی و یه شرتک جین مشکی باید بپوشی.. لبخندی زدم و گفتم: اوهوم*-* سریع لباس و خریدیم:) بعد از پیدا کردن کفشایی ک سولگی گفت اومدیم بیرون..
ی نگاه ب ساعت کردم و دست سولگی رو کشیدم و بردمش پیش ماشین و گفتم: دوساعت دیگه.. فقد دوساعت دیگه باید پیش هوپـی باشیم!
.
.
.
لباسامونو پوشیده بودیم... سولگی:وایسا..بزار آرایشت کنم! موهاتم درست کن....
یونا:ن ..نمیخوام!
بزور موهامو توی دستاش گرفت و خیلی ساده بالا بستشون.. و بعد یه چوکر هولوگرامی بهم داد و یه رژلب جگری برام زد:)
سولگی:خوبه~بریم..^^ دستشو گرفتم و از در خونه رفتیم بیرون:)
.
.
.
با خواهر هوپی حرف میزدم•بوی تلخ الکل توی خونه ی گرون قیمت هوپی و خواهرش پخش شده بود° صدای آهنگ تا ته زیاد بود و لامپا هم خاموش بود(نورای هایلایتر بودن) انقد صدای آهنگ زیاد بود ک باید در گوشی حرف میزدیم.. نگاه سنگین یکی رو روی خودم حـس کردم:]
برگشتم و با شوگا مواجه شدم.
پوزخندی زد و سرشو انداخت پایین.. سریع رفتم توی تِراس بزرگشون ک ب سالن راه داشت و پر از شمع های خوشگل بود♥
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: دیگه اینجا نمیتونه پیدام کنه..
پشت ب سالن برگشتم و از منظره ی روبرو لذت بردم
همونطوری ک محو دیدن منظره بودم ی صدایی شنیـدم
+جای قشنگـیه.. نه؟ با شنیدن صدا یه لرزی توی وجودم افتاد
برگشتم و توی چهره ی بی روح و سردش نگاه کردم
یونا: مـن..من بابت رفتار اونروزم معذرت میخوام
شوگا:درکـت میکنم. خب..خودت خوبـی؟
لبخندی زدم و گفتم: خوبـم
اومد کنارم و دستاشو گذاشت روی میله ها
و بعد گفت: خواهر هوپی ازمون خواسته باهم آهنگ بخونـیم..همراهیم میکنی؟
یونا:چـی؟ من..من صدام خوب نیس.. نمیتونم اهنگ بخونم
شوگا:فقد یبـاره" دلشونو نشکـن..
لبخندی زدم و گفتم:باشـه
دستم و گرفت و رفتیم پیش هوپی
به میکروفون و گیتار اون گوشه اشاره کرد میدونست گیتار زدن بلدم ولی خجالت میکشم جلوی همه گیتار بزنم.. با شوگا نشستیم پشت صندلی ک پیش میکروفون بود
همه محو تماشامون شدن و نگاهمون کردن..
((پایان پارت ۲۰))
۳۷.۶k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.