رمانماهک پارتافتخاری

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_139
حس خیلی بدی داشتم حس احمق فرض شدن داشتم و درکنارش خیالم هم راحت شده بود که پای دختری وسط نیست.

در کمال تعجب همزمان با ارش رسیدیم خونه و من سریع یپاده شدم در رو باز کردم و دویدم به داخل ساختمون و با دو به اتاق خواب رفتم.

قبل از اینکه در رو قفل کنم ارش اومد داخل و کشیدم توی بغلش با همون هق هق جیغ کشیدم ولم کن ارش تو دیوونه ای توی روانی هسی از بغلش بیرون اومدم و با مشت به سینش می‌کوبیدم و هرچی از دهنم درمیومد بهش میگفتم.

دستامو گرفت توی دستش و زل زد توی چشمام و گفت اروم باش صبر کن واست توضیح میدم دستمو ول کرد اشکامو با دوتا انگشت شستش پاک کرد.

با دوتا دستش سرمو بالا گرفت و زل زد توی چشمامو گفت ماهک باور کن نخواستم عذابت بدم نخواستم اذیتت کنم نخواستم ناراحتت کنم ماهک من فقط خواستم ببینم چقدر توی احساساتت مطمعنی.

اما دیدی که تو تردید داری خودتم گیجی و احساساتت واست مبهمه ماهک به قران قسم من هدفم آزار دادن تو نبود من فقط خواستم یچیزایی رو به خودم و خودت ثابت کنم.

تو شک داری تردید داری توی احساساتت مطمعن نیستی پس اجازه بده به خودمون فرصت بدیم به زندگیمون فرصت بدیم.

من نمیخوام تحت فشار قرارت بدم ازت خواسته ای ندارم تا الان هم نداشتم.

فقط ازت میخوام سد راهم نشی و اجازه بدی تا به جفتمون توی این چند ماه فرصتی بدم و به خدا قسم سرموعد اگر تو نخواستی بمونی اگر تو منو نخواستی من طبق قراری که با بابا گذاشتم واسه همیشه راحتت میزارم.

حتی دیگه واسه لحظه ای جلو چشمت افتابی هم نمیشم ماهک من همه ی کارای اقامتمو انجام دادم و اگر تو منو نخواستی دقیقا روزی که صیغه ی طلاق بینمون جاری میشه ازینجا میرم.

با گفتن این حرفش ضربان قلبم بالا رفت و دستام یخ زد میره؟ کجا میره؟ این چه انتخاب سختیه ینی یا من باید به عنوان شوهرم بپذیرمش یا اون واسه همیشه میره؟

نگاهی بهش انداختم که لبشو خیس کرد و گفت: بیا به خودمون فرصت بدیم و منتظر توی چشمام زل زد.

سرمو بالا و پایین کردم و هیچی نگفتم انگار واسش کافی نبود چون همچنان سوالی توی چشمام خیره شده بود. چشمامو به نشونه ی اره اروم بستم.

سفت گرفتم توی بغلش و دستش به سمت شالم رفت و انداختش. گیره ی موهامو باز کرد و سرشو فرو برد توی موهای لخت و پریشون شده م.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱۶)

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_140نفس عمیقی توی موهام کشید همه تنم...

#رمان_ماهک #پارت_141فرشته من خوابش برده بود چندین بوسه ی پی ...

#رمان_ماهک #پارت_138یکساعتی گذشت دلم اروم نگرفت واسه همین سر...

#رمان_ماهک #پارت_137بعد از خوردن ناهار کتابامو برداشتمو به ا...

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

black flower(p,293)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط