رمان ماهک پارت 138
#رمان_ماهک #پارت_138
یکساعتی گذشت دلم اروم نگرفت واسه همین سریع اماده شدم و آژانس گرفتم و ادرس رو بهش دادم. گوشیمو دراوردم و زنگ زدم به ارش بعد از چند تا بوق جواب داد:
+ بله ماهک
_ سلام ارش کجایی؟
+ بیرونم گفتم که یه قرار خیلی مهم دارم، کاری داشتی؟
_ ام اره چیزه رمز لپ تاپتو میخوام
+ شماره موبایلمه
_ باشه مرسی
همزمان که گفت خواهش میکنم صدای خنده ی پر عشوه ی دختری به گوشم خورد و یه آن دلم ریخت و دستم یخ زد. بدون اینکه چیزی بگم گوشی رو قط کردم گوشی رو با دست لرزون توی جیبم گزاشتم.
وقتی رسیدم به سفره خونه سریع به اطلاعات رفتم و اسم و فامیل ارش رو دادم و گفتم که باش قرار دارم اونام گفتن توی فلان الاچیق هست و سریع به سمت جایی رفتم که گفتن الاچیق چوبی و دو طبقه بود از پله ها بالا رفتم پشت در ایستادم صدای خنده ی ارش بگوشم خورد.
در رو یهو و با شتاب باز کردم:
چشمم خورد به چهره ی متعجب ارش و امیر علی خیره شدم به ارش که با ابروهای بالا رفته بهم نگاه میکرد.
هرسه توی بهت بودیم که صدای ظریفی رو از پشت سرم شنیدم: خانوم اجازه بدید یلحظه، آقایون سفارشتون رو اوردم
سینی رو گزاشت روی میز ابتدای الاچیق و بیرون رفت نگاهی به ارش انداختم و گفتم اون تلفنای مشکوک، جعبه شکلات، شب دیر اومدنا، قرار امروز... گوشیمو از جیبم دراوردم و به اون شماره ی ناشناسی که از توی گوشی ارش برش داشته بودم زنگ زدم.
صدای گوشی امیرعلی بلند شد با بهت بهشون زل زدم و قطره اشکی از چشمم افتاد و گفتم تو منو بازی دادی ارش؟ چند روز تمام فقط میخواستی منو عذاب بدی؟ اینو گفتم و با دو از پله ها پایین رفتم و با سرعت به بیرون رفتم و در جواب صداهای ارش هم که اسممو صدا میکرد هم لحظه ای نایستادم.
سریع سوار تاکسی شدم و ادرس خونه رو دادم ارش رو ندیدم و به احتمال زیاد به پارکینگ رفته بود.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
یکساعتی گذشت دلم اروم نگرفت واسه همین سریع اماده شدم و آژانس گرفتم و ادرس رو بهش دادم. گوشیمو دراوردم و زنگ زدم به ارش بعد از چند تا بوق جواب داد:
+ بله ماهک
_ سلام ارش کجایی؟
+ بیرونم گفتم که یه قرار خیلی مهم دارم، کاری داشتی؟
_ ام اره چیزه رمز لپ تاپتو میخوام
+ شماره موبایلمه
_ باشه مرسی
همزمان که گفت خواهش میکنم صدای خنده ی پر عشوه ی دختری به گوشم خورد و یه آن دلم ریخت و دستم یخ زد. بدون اینکه چیزی بگم گوشی رو قط کردم گوشی رو با دست لرزون توی جیبم گزاشتم.
وقتی رسیدم به سفره خونه سریع به اطلاعات رفتم و اسم و فامیل ارش رو دادم و گفتم که باش قرار دارم اونام گفتن توی فلان الاچیق هست و سریع به سمت جایی رفتم که گفتن الاچیق چوبی و دو طبقه بود از پله ها بالا رفتم پشت در ایستادم صدای خنده ی ارش بگوشم خورد.
در رو یهو و با شتاب باز کردم:
چشمم خورد به چهره ی متعجب ارش و امیر علی خیره شدم به ارش که با ابروهای بالا رفته بهم نگاه میکرد.
هرسه توی بهت بودیم که صدای ظریفی رو از پشت سرم شنیدم: خانوم اجازه بدید یلحظه، آقایون سفارشتون رو اوردم
سینی رو گزاشت روی میز ابتدای الاچیق و بیرون رفت نگاهی به ارش انداختم و گفتم اون تلفنای مشکوک، جعبه شکلات، شب دیر اومدنا، قرار امروز... گوشیمو از جیبم دراوردم و به اون شماره ی ناشناسی که از توی گوشی ارش برش داشته بودم زنگ زدم.
صدای گوشی امیرعلی بلند شد با بهت بهشون زل زدم و قطره اشکی از چشمم افتاد و گفتم تو منو بازی دادی ارش؟ چند روز تمام فقط میخواستی منو عذاب بدی؟ اینو گفتم و با دو از پله ها پایین رفتم و با سرعت به بیرون رفتم و در جواب صداهای ارش هم که اسممو صدا میکرد هم لحظه ای نایستادم.
سریع سوار تاکسی شدم و ادرس خونه رو دادم ارش رو ندیدم و به احتمال زیاد به پارکینگ رفته بود.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۷۶.۵k
۰۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.