رمان ماهک پارت افتخاری 140
#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_140
نفس عمیقی توی موهام کشید همه تنم از این همه نزدیکی مون بهم، میلرزید. حلقه ی دستاش رو دور تنم، تنگ تر کرد و کنار گوشم زمزمه کرد اروم باش ماه من.
ارش نشست روی تخت و منو هم نشوند روی پاش سرمو روی شونه ش گزاشتم و به این فکر کردم که شاید اون درست میگه منم باید توی خودم تغییراتی بوجود بیارم و اونو همسر خودم بدونم.
ارش✍
امیرعلی باز هم تاکید کرد آرش خیلی نباید طولش بدی و همچنین نباید شورشو دراری کاری نکنی که کارمون جواب عکس بده ها. فقط در حدی باشه که حسادتشو نشون بده نکه نسبت بهت بی اعتماد بشه. سرمو تمون دادم و گفتم خیالت راحت. سیم کارت جدید رو انداخت روی گوشیش و اس ام اس داد عزیزم من رسیدم و زدیم زیرخنده.
ازون روز کارم شروع شد ینی تظاهر کردن به اینکه با کسی هستم و این کار دوتا پیامد داشت یا ماهک حسادت میکنه و بالاخره یجایی این حسو بروز میده یا اینکه اصلا واسش مهم نیست و تا تهش بی تفاوت میمونه.
اگر حسادتش رو نشون داد که یعنی اون هم یه حسایی نسبت بمن داره اگر بی تفاوت موند پس یعنی من واسش فقط پسرعموشم و تمام.
ماهک تو این چند وقت انچنان چیزی بروز نداد هرزگاهی عصبی میشد اما اونجوری که باید چیزی رو نشون نمیداد و این منو گیج کرده بود.
به امیرعلی گفتم تمومش کنیم اما اون گفت ادامه بدیم و تا جایی پیش رفتیم که ماهک اومد در سفره خونه، با دیدنش شک شدم فکرشو نمیکردم که تا این حد روش تاثیر گذاشته باشه.
تا خونه دنبالش رفتم و باهم رسیدیم متقاعدش کردم که قصدم اذیت کردنش نبوده و بخاطر زندگیمون اینکارو کردم.
وقتی نشوندمش روی پام سرشو گزاشت روی شونه م و بعد از چند لحظه حس کردم نفساش منظم شده نگاهی بهش انداختم دیدم چشماش بستس.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
نفس عمیقی توی موهام کشید همه تنم از این همه نزدیکی مون بهم، میلرزید. حلقه ی دستاش رو دور تنم، تنگ تر کرد و کنار گوشم زمزمه کرد اروم باش ماه من.
ارش نشست روی تخت و منو هم نشوند روی پاش سرمو روی شونه ش گزاشتم و به این فکر کردم که شاید اون درست میگه منم باید توی خودم تغییراتی بوجود بیارم و اونو همسر خودم بدونم.
ارش✍
امیرعلی باز هم تاکید کرد آرش خیلی نباید طولش بدی و همچنین نباید شورشو دراری کاری نکنی که کارمون جواب عکس بده ها. فقط در حدی باشه که حسادتشو نشون بده نکه نسبت بهت بی اعتماد بشه. سرمو تمون دادم و گفتم خیالت راحت. سیم کارت جدید رو انداخت روی گوشیش و اس ام اس داد عزیزم من رسیدم و زدیم زیرخنده.
ازون روز کارم شروع شد ینی تظاهر کردن به اینکه با کسی هستم و این کار دوتا پیامد داشت یا ماهک حسادت میکنه و بالاخره یجایی این حسو بروز میده یا اینکه اصلا واسش مهم نیست و تا تهش بی تفاوت میمونه.
اگر حسادتش رو نشون داد که یعنی اون هم یه حسایی نسبت بمن داره اگر بی تفاوت موند پس یعنی من واسش فقط پسرعموشم و تمام.
ماهک تو این چند وقت انچنان چیزی بروز نداد هرزگاهی عصبی میشد اما اونجوری که باید چیزی رو نشون نمیداد و این منو گیج کرده بود.
به امیرعلی گفتم تمومش کنیم اما اون گفت ادامه بدیم و تا جایی پیش رفتیم که ماهک اومد در سفره خونه، با دیدنش شک شدم فکرشو نمیکردم که تا این حد روش تاثیر گذاشته باشه.
تا خونه دنبالش رفتم و باهم رسیدیم متقاعدش کردم که قصدم اذیت کردنش نبوده و بخاطر زندگیمون اینکارو کردم.
وقتی نشوندمش روی پام سرشو گزاشت روی شونه م و بعد از چند لحظه حس کردم نفساش منظم شده نگاهی بهش انداختم دیدم چشماش بستس.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۶۸.۸k
۱۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.