رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_141
فرشته من خوابش برده بود چندین بوسه ی پی در پی روی گونه ش زدم و به خودم فشارش دادم. اروم گزاشتمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش.

ماهک✍
حس کردم یچیزی روی صورتمه برا همین چشامو تا جایی که میشد باز کردم و با صورت ارش مواجه شدم که دقیقا روبرو صورتمه و موهاش ریخته بود تو صورتم.

ریز خندیدم و گفتم من خوابیدم؟ لبخند خوشگلی زد و گفت یکساعتی میشه ابروهامو بالا انداختم و گفتم همش یکساعت بکش کنار به باقیه خوابم برسم پس. و چشمامو بستم.

صداش بلند شد: بیدار شو ببینم دختره ی خرس چشمامو فشار دادم و گفتم برووووو خوابم میاد اینبار با لحن مهربونی گفت ینی واقعا نمیخوای چشمای خوشگلتو باز کنی؟

به معنای واقعی کلمه ذوق مرگ شدم و واسه همین سریع چشامو باز کردم ارش زد زیر خنده و سرشو نزدیک صورتم اورد.

نوک بینیمو بوسید انگار راضی نشد چون لبشو اروم گذاست روی چونه م و چندین بار بوسید.

دستمو حلقه کردم دور گردنش و خیره شدم به چشماش و از همیشه شاد تر میدیدمشون.

سرمو بلند کردم و گونه شو بوسیدم.

پاهاشو دور تنش قفل کردم اونم نامردی نکرد و همونطوری بلند شد جیغی کشیدم و خودمو سفت تر چسوندم بهش اونم سرخوشانه میخندید و در همون حالت بردم پایین.

سمیرا خانوم که توی اشپزخونه بود اروم خندید و گفت مادر حواست باشه نندازی بچمو ارش هم متقابلا خندید و گفت سمیرا خانوم ماهک اصن وزن داره که من بخوام بندازمش؟

ارش نشوندم روی اپن و خودش به سمت یخچال رفت یه لیوان ابمیوه پر کرد و داد دستم.

و گفت ابمیوه تو بخور بریم بیرون و رو کرد به سمیرا خانوم و گفت سمیرا خانوم برای ما زحمت شام رو نکشید ما بیرون شاممونو میخوریم.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۲)

#رمان_ماهک #پارت_142اینبار از رژ صورتی کمرنگ استفاده کردم و ...

#رمان_ماهک #پارت_143رابطم با ارش خیلی بهتر شد و ازون روز کذا...

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_140نفس عمیقی توی موهام کشید همه تنم...

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_139حس خیلی بدی داشتم حس احمق فرض شد...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط