رها
#رها
هق هقم صدای سکوت تاریکی اتاق شد ،روی سرامیکای سرد حموم نشستم و به حالم زار زدم ،نگاهی به لباس تنم کردم چقدر آرزوم بود یه روز بپوشمش برای کسی که دوسش دارم برای کسی که دوسم داره ولی نداشت یعنی همه عشقو علاقش واسه گرفتن انتقام از من بود ....
نه این ممکن نبود برام باور کردنی نبود اون نمیتونست آنقدر سنگدل باشه نمیتونست با قلبم بازی کرده باشه ،لباس تنم اذیتم میکرد از جام بلند شدم هر چی جلو روشویی بودو پرت کردم سعی کردم زیپشو باز کنم ولی نمیتونستم اشکام یکی پس از دیگری گونه امو خیس میکرد ،نمیخواستم آرزوم تبدیل به نفرت بشه ،هرچی سعی کردم نشد هق هقم بیشتر شد که درحموم باز شد ،طاها با چشمایی قرمز به سمتم اومد دستش به سمت زیپ لباسم رفت از تو آیینه به چشام خیر شد با بغض نگاش کردم ،زیپ لبا سمو تویه حرکت کشید پایین ،برخورد دستش باپشتم حالم دگرگون میکرد ، گردنمو بوسید چشامو بستم نیاز داشتم به اینکه نوازشم کنه به اینکه قلب شکستمو ترمیم کنه ،برگردوندم لباشو رو لبا گذاشت و بوسیدشون آنقدر محکم می بو سیدشون که شوری خونو تو دهنم حس کردم.....
جسمم با بوسه هاش آروم شده بود که تو اوج ولم کرد واز حموم زد بیرون .....
اشکام دوباره راه خودشونو باز کردن این سرنوشت من بود تقدیر برای من بازیچه شدنو نوشته بود،وسیله انتقام کاری که نمیدونم پدرم باعثش بود یانه شده بودم .....
#طاها
آروم چشامو باز کردم ،از تو آشپزخونه صدامیومد از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم ،رها لبخندی به روم زدو گفت:بیا بشین واست صبحونه درست کردم ....
دستی تو موهام کشیدم خنثی گفتم:نمیخوام باید برم ،بعد کت لیمو از رو کاناپه برداشتم که به سمتم اومد دستشو رو بازوم گذاشتو گفت:لطفا من واسه تو درستش کردم .....
عصبی با دست دیگه ام که آزاد بود دستشو محکم گرفت فشارش دادمو گفتم:چون دیشب بوسیدمت فکر نکن خبریه ،الانم دستتو بکش باید برم ،محکمتر دستشو فشار دادم که با درد صورتشو جمع کرد وبا بغض گفت:تورو خدا ول کن دستمو ....
نگاهی به دستش کردم که دیدم سوخته...و
ولش کردم واز خونه زدم بیرون .....
هق هقم صدای سکوت تاریکی اتاق شد ،روی سرامیکای سرد حموم نشستم و به حالم زار زدم ،نگاهی به لباس تنم کردم چقدر آرزوم بود یه روز بپوشمش برای کسی که دوسش دارم برای کسی که دوسم داره ولی نداشت یعنی همه عشقو علاقش واسه گرفتن انتقام از من بود ....
نه این ممکن نبود برام باور کردنی نبود اون نمیتونست آنقدر سنگدل باشه نمیتونست با قلبم بازی کرده باشه ،لباس تنم اذیتم میکرد از جام بلند شدم هر چی جلو روشویی بودو پرت کردم سعی کردم زیپشو باز کنم ولی نمیتونستم اشکام یکی پس از دیگری گونه امو خیس میکرد ،نمیخواستم آرزوم تبدیل به نفرت بشه ،هرچی سعی کردم نشد هق هقم بیشتر شد که درحموم باز شد ،طاها با چشمایی قرمز به سمتم اومد دستش به سمت زیپ لباسم رفت از تو آیینه به چشام خیر شد با بغض نگاش کردم ،زیپ لبا سمو تویه حرکت کشید پایین ،برخورد دستش باپشتم حالم دگرگون میکرد ، گردنمو بوسید چشامو بستم نیاز داشتم به اینکه نوازشم کنه به اینکه قلب شکستمو ترمیم کنه ،برگردوندم لباشو رو لبا گذاشت و بوسیدشون آنقدر محکم می بو سیدشون که شوری خونو تو دهنم حس کردم.....
جسمم با بوسه هاش آروم شده بود که تو اوج ولم کرد واز حموم زد بیرون .....
اشکام دوباره راه خودشونو باز کردن این سرنوشت من بود تقدیر برای من بازیچه شدنو نوشته بود،وسیله انتقام کاری که نمیدونم پدرم باعثش بود یانه شده بودم .....
#طاها
آروم چشامو باز کردم ،از تو آشپزخونه صدامیومد از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم ،رها لبخندی به روم زدو گفت:بیا بشین واست صبحونه درست کردم ....
دستی تو موهام کشیدم خنثی گفتم:نمیخوام باید برم ،بعد کت لیمو از رو کاناپه برداشتم که به سمتم اومد دستشو رو بازوم گذاشتو گفت:لطفا من واسه تو درستش کردم .....
عصبی با دست دیگه ام که آزاد بود دستشو محکم گرفت فشارش دادمو گفتم:چون دیشب بوسیدمت فکر نکن خبریه ،الانم دستتو بکش باید برم ،محکمتر دستشو فشار دادم که با درد صورتشو جمع کرد وبا بغض گفت:تورو خدا ول کن دستمو ....
نگاهی به دستش کردم که دیدم سوخته...و
ولش کردم واز خونه زدم بیرون .....
۲۰.۷k
۱۲ بهمن ۱۳۹۹