طاها
#طاها
چشم چرخوندم تو اجزای صورتش ،این بود هدف انتقامه من ،بازیچه ام رها بود ،تو صورتش نفس کشداری کشیدم ،روش خیمه زدم ضربان قلبش شدت گرفت ،منن همینو میخواستم ،عطش ...خواستن ....دستمو نوازش وار گردنش کشیدم که به بازوم چنگ انداخت ،ازروش بلند شدم خنثی نگاش کردمو گفتم :روزمین میخوابی یاتخت؟؟؟
چشاشو باز کردو بهت زده خیره شد بهم....
_باتوام میگم تخت یازمین....
بازم چیزی نگفت عصبی بالشتو پتوی روی تختو برداشتمو گفتم:اوکیه من روزمین میخوابم....
_رها با صدای بغض آلودی گفت:معلوم هست چی میگی ؟
عصبی نگاهی بهش کردمو گفتم:هوم کاملا واضحه ،دلم نمیخواد بهت دست بزنم مشکلیه؟بعدم به طرفش رفتم انگشتمو به سمتش گرفتموگفت:از این به بعد همینه هر چی خاطره عاشقانه بامن داشتیم فراموش کن ،تو هیچیه من نیستی همه چی تموم شد ،تو فقط وسیله انتقام منی ،همین....
با چشمای پر از روی تخت بلند شد تو چشام زل زدوگفت:یعنی چی ،چی داری میگی تو طاها من زن توهم ....
_اره زنمی ولی فقط رو کاغذ همین ...
_هه میفهمی چی میگی ؟؟انتقام کدوم انتقام داری تاوان چیو از من میگیری ؟ها!!!
با بعضی که سعی درپنهون کردنش داشتم گفتم:انتقام مامانمو ،انتقام سالهایی که تو بچگیم ازم گرفتین ،توهم باید زجر بکشی عینه مامانم ،باید هروروز عذاب بکشی.....
اشکاش گونه هاشو خیس کرد خواست دستمو بگیره که هلش دادم افتاد رو زمین وهق هقش به راه افتاد،بدون اینکه اهمیتی بهش بدم به ست اتاق دیگه ای میرم در اتاقو باز میکنم،چقدر سخته برام سنگدل بود باکسی که دوسش دارم ،انگار اون زخم کهنه روی قلبم خوب شده ولی یه زخم دیگه جاشو پر کرده،اشک چشامو میسوزونه ولی بهش اجازه نمیدم سرازیر بشه ...
بازدن دراتاق به خودم میام ،رها بایه لیوان قهوه وارد اتاق میشه ،چشاش قرمز قرمزه ،به سمتم میاد لیوانو جلو روم میگیره و میگه:بخور آرومت میکنه...
تمام خشمو عصبانیتم باهم یه جابه مغزم فشار میارن ،لیوان توی دستشو پرت میکنم وداد میزنم:که گفته واسه من قهوه بیاری برو بیرون نمیخوام ببینمت......
تیکه های فنجون کف خونه ریخته ،رها با گریه روبهم میگه:چرا اینطوری میکنی طاها ،من رهام همونی که میگفتی دوسش داریو دنیارو به پاش میریزی ،این بود دوست داشتنت ....
بهش نزدیک تر شدم تو صورتش زل زدمو با همون بغضم گفتم:دیگه دوست ندارم ....
انگار همین یه جمله ام کافی بود تاقلبشو بشکنم ....
اشکاش یکی پس از دیگری گونه هاشو نوازش کرد ، باهق هق گفت:داری دوروغ میگی ،مشتاشو روی سینه ام فرود آورد و گفت:بگو که داری دوروغ میگی!!!!
بی تفاوت بهش گفتم:از اتاقم برو بیرون نمیخوام ببینمت.
چشم چرخوندم تو اجزای صورتش ،این بود هدف انتقامه من ،بازیچه ام رها بود ،تو صورتش نفس کشداری کشیدم ،روش خیمه زدم ضربان قلبش شدت گرفت ،منن همینو میخواستم ،عطش ...خواستن ....دستمو نوازش وار گردنش کشیدم که به بازوم چنگ انداخت ،ازروش بلند شدم خنثی نگاش کردمو گفتم :روزمین میخوابی یاتخت؟؟؟
چشاشو باز کردو بهت زده خیره شد بهم....
_باتوام میگم تخت یازمین....
بازم چیزی نگفت عصبی بالشتو پتوی روی تختو برداشتمو گفتم:اوکیه من روزمین میخوابم....
_رها با صدای بغض آلودی گفت:معلوم هست چی میگی ؟
عصبی نگاهی بهش کردمو گفتم:هوم کاملا واضحه ،دلم نمیخواد بهت دست بزنم مشکلیه؟بعدم به طرفش رفتم انگشتمو به سمتش گرفتموگفت:از این به بعد همینه هر چی خاطره عاشقانه بامن داشتیم فراموش کن ،تو هیچیه من نیستی همه چی تموم شد ،تو فقط وسیله انتقام منی ،همین....
با چشمای پر از روی تخت بلند شد تو چشام زل زدوگفت:یعنی چی ،چی داری میگی تو طاها من زن توهم ....
_اره زنمی ولی فقط رو کاغذ همین ...
_هه میفهمی چی میگی ؟؟انتقام کدوم انتقام داری تاوان چیو از من میگیری ؟ها!!!
با بعضی که سعی درپنهون کردنش داشتم گفتم:انتقام مامانمو ،انتقام سالهایی که تو بچگیم ازم گرفتین ،توهم باید زجر بکشی عینه مامانم ،باید هروروز عذاب بکشی.....
اشکاش گونه هاشو خیس کرد خواست دستمو بگیره که هلش دادم افتاد رو زمین وهق هقش به راه افتاد،بدون اینکه اهمیتی بهش بدم به ست اتاق دیگه ای میرم در اتاقو باز میکنم،چقدر سخته برام سنگدل بود باکسی که دوسش دارم ،انگار اون زخم کهنه روی قلبم خوب شده ولی یه زخم دیگه جاشو پر کرده،اشک چشامو میسوزونه ولی بهش اجازه نمیدم سرازیر بشه ...
بازدن دراتاق به خودم میام ،رها بایه لیوان قهوه وارد اتاق میشه ،چشاش قرمز قرمزه ،به سمتم میاد لیوانو جلو روم میگیره و میگه:بخور آرومت میکنه...
تمام خشمو عصبانیتم باهم یه جابه مغزم فشار میارن ،لیوان توی دستشو پرت میکنم وداد میزنم:که گفته واسه من قهوه بیاری برو بیرون نمیخوام ببینمت......
تیکه های فنجون کف خونه ریخته ،رها با گریه روبهم میگه:چرا اینطوری میکنی طاها ،من رهام همونی که میگفتی دوسش داریو دنیارو به پاش میریزی ،این بود دوست داشتنت ....
بهش نزدیک تر شدم تو صورتش زل زدمو با همون بغضم گفتم:دیگه دوست ندارم ....
انگار همین یه جمله ام کافی بود تاقلبشو بشکنم ....
اشکاش یکی پس از دیگری گونه هاشو نوازش کرد ، باهق هق گفت:داری دوروغ میگی ،مشتاشو روی سینه ام فرود آورد و گفت:بگو که داری دوروغ میگی!!!!
بی تفاوت بهش گفتم:از اتاقم برو بیرون نمیخوام ببینمت.
۲۰.۲k
۱۲ بهمن ۱۳۹۹