پارت ۴۸
#پارت_۴۸
ماشین و تو پارکینگ پارک کردم و سوار اسانسور شدم..
طبقه سوم ایستاد....خدا خدا میکردم اون کسی که فکرشو میکردم نباشه...
در باز شد و با اون لبخند چندش اور اومد داخل....
-علیک سلام...
جواب ندادم...
-نمیخوای از کینه های قدیمی دست برداری...
سکوتـــــ
-به هر حال.....
نزاشتم ادامه بده..:
-یکم ببند اون فکو.....یه ریز زر زر میکنی..
اخم کرد و هیچی نگفت....ههه..چی فک کرده...
من ازون کارش میگذرم....نه...کور خونده....ولی انتقام هم نمیخوام بگیرم...
دلیل حرف نزدنم اینه که نمیخوام با همچین ادمایی همکلام بشم...
تا اسانسور ایستاد...جیم زدم بیرون....
منشی با دیدن من بلند شد...
-سلام اقای رادمنش...
سرم رو براش تکون دادم....
-به اقای فرهمند بگید بیاد اتاقم..
-چشم..
رفتم داخل...به دفترم نگاه کردم...پر گرد و خاک بود...
خاکای روی صندلی رو پاک کردم و نشستم...
با صدای در به خودم اومدم...
-تق تق....کسی خونه نیست....؟!
-مزه نریز کیوان بیا داخل...
-اووووه چه بد اخلاق...
خودشو پرت کرد نزدیک ترین مبل به من و دو تا پاشو روهم گزاشت..
-چخبر داداش...؟؟کم پیدایی...
-اولندش دزست بشین...و دومندش...چرا اتاق انقدر خاک خورده...
-ببخشید که شما نیومدید....میخوای خودم با جارو بیفتم به جونش..
به در اشاره کردم...
-البته...یالا وقت نداریم...بعدش لطفا سالن هم تمیز کنید..
-دههه...پرو نشو دیگه...مگه من کلفتتم...
خندیدم...
-هر هر....رو آب بخندی....ولی راستشو بگو بلا...سرگرم کی بودی که نبودی..!
-سرگرم کارا...
-منم خر شدم.
-نه..تو خر بودی...خر تر شدی..
یه ایششش گفت...
-حالا بگو ببینم...تو چخبر..؟؟از...
نزاشت حرفم تموم شه...
-سلامتی...خواهر نداشتم سلام میرسونه...برادر نداشتم هم همینطور....البته گربه سر کوچه سلام گرمی رسوند..
طبق عادت دستی به گردن و موهام کشیدم...
-منظورم شرکته...شوخی بزار کنار..
-باش بابا چرا جوش میزنی....هیچی...طبق روال پیش میره...چند تا مشکل بود..ولی حل شد..
-خوبه..
-خواهش میکنم...
-وظیفته...
آنـــآلی:
با شهین خانم جور شده بودم....زن مهربونی بود..بچه هاشو و شوهرشو از دست داده...
دلم خیلی براش سوخت...
ظاهرا دو سه سالی میشه داره اینجا کار میکنه... #حقیقت_رویایی💜
منتظر نظراتتون هستم بچه ها😊 😉
ماشین و تو پارکینگ پارک کردم و سوار اسانسور شدم..
طبقه سوم ایستاد....خدا خدا میکردم اون کسی که فکرشو میکردم نباشه...
در باز شد و با اون لبخند چندش اور اومد داخل....
-علیک سلام...
جواب ندادم...
-نمیخوای از کینه های قدیمی دست برداری...
سکوتـــــ
-به هر حال.....
نزاشتم ادامه بده..:
-یکم ببند اون فکو.....یه ریز زر زر میکنی..
اخم کرد و هیچی نگفت....ههه..چی فک کرده...
من ازون کارش میگذرم....نه...کور خونده....ولی انتقام هم نمیخوام بگیرم...
دلیل حرف نزدنم اینه که نمیخوام با همچین ادمایی همکلام بشم...
تا اسانسور ایستاد...جیم زدم بیرون....
منشی با دیدن من بلند شد...
-سلام اقای رادمنش...
سرم رو براش تکون دادم....
-به اقای فرهمند بگید بیاد اتاقم..
-چشم..
رفتم داخل...به دفترم نگاه کردم...پر گرد و خاک بود...
خاکای روی صندلی رو پاک کردم و نشستم...
با صدای در به خودم اومدم...
-تق تق....کسی خونه نیست....؟!
-مزه نریز کیوان بیا داخل...
-اووووه چه بد اخلاق...
خودشو پرت کرد نزدیک ترین مبل به من و دو تا پاشو روهم گزاشت..
-چخبر داداش...؟؟کم پیدایی...
-اولندش دزست بشین...و دومندش...چرا اتاق انقدر خاک خورده...
-ببخشید که شما نیومدید....میخوای خودم با جارو بیفتم به جونش..
به در اشاره کردم...
-البته...یالا وقت نداریم...بعدش لطفا سالن هم تمیز کنید..
-دههه...پرو نشو دیگه...مگه من کلفتتم...
خندیدم...
-هر هر....رو آب بخندی....ولی راستشو بگو بلا...سرگرم کی بودی که نبودی..!
-سرگرم کارا...
-منم خر شدم.
-نه..تو خر بودی...خر تر شدی..
یه ایششش گفت...
-حالا بگو ببینم...تو چخبر..؟؟از...
نزاشت حرفم تموم شه...
-سلامتی...خواهر نداشتم سلام میرسونه...برادر نداشتم هم همینطور....البته گربه سر کوچه سلام گرمی رسوند..
طبق عادت دستی به گردن و موهام کشیدم...
-منظورم شرکته...شوخی بزار کنار..
-باش بابا چرا جوش میزنی....هیچی...طبق روال پیش میره...چند تا مشکل بود..ولی حل شد..
-خوبه..
-خواهش میکنم...
-وظیفته...
آنـــآلی:
با شهین خانم جور شده بودم....زن مهربونی بود..بچه هاشو و شوهرشو از دست داده...
دلم خیلی براش سوخت...
ظاهرا دو سه سالی میشه داره اینجا کار میکنه... #حقیقت_رویایی💜
منتظر نظراتتون هستم بچه ها😊 😉
۶۷.۵k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.