پارت ۵۰
#پارت_۵۰
دلم براش سوخت....
-اگر میخوای همراهم بیا...
پرو کرده بلند شد و گفت:
-حتما...
-میدونستی خیلی پررویی..
-البته...لطف داری داداش..
در حینی که داشت بلند میشد...صورتشو مچاله کرد...
-اه حالم ازین غذا دیگه بهم میخوره...دلم برای غذا های شهین خانم تنگ شده...
بعد دستی به شیکمش کشید..
-به به..
-شیکمو...
نمیدونست قراره غذای خوشمزه تر بخوره...
-یالا بیا..
رفتیم بیرون...به منشی گفتم که برنمیگردم..اونم زود بره خونه...
سوار اسانسور که بودیم....ایستاد طبقه دوم...وااای دوباره نه....
در وا شد و صدای چندشی تو اسانسور پیچید..
-ســلام....سلام...اقای دکتـــر..کم پیدایی...
با حرص چشمام رو بستم...صبح برادرشو دیدم...امروزم که خودش...
روزم و نابود کردن...هیچ حرفی نزدم...کیوان هم اخم غلیظی نشسته بود رو صورتش...
سریع دستمو بردم و دکمه پارکینگ و زدم...
دستشو اورد سمت دستم....ولی سریع کشیدمش کنار...
خیلی ازین دخترای هرزه هرجایی بدم میومد....
به روی خودش نیاورد...یه لبخند نشوند روی اون لبای درشت و زشتش...
همه جاش عملی بود....وگرنه قیافه نداشت...الانم نداره...
وقتی اسانسور ایستاد...منو کیوان سریع جیم زدیم بیرون...
-با ماشین من میریم..
-معلومه کا باید با ماشین تو بریم...من ماشینم تعمیرگاهه..
سوار شدیم...قبل از اینکه اون زنیکه بهمون برسه گازشو گرفتم...
کیوان یه فلش از داخل جیبش دراورد و گزاشت به ضبط...
-نکن کیوان....اصلا حوصله ندارم...
-ای بابا....ضد حال نباش...به من چه...من میزارم..
اهنگی رو پلی کرد...:
من در تب و تاب توام...خانه خراب توام..من من دیوانه عاشــــق..
ای تو سر و سامان من....نیمه ی پنهان من...جان تو و جان یــه عاشـــق...
من عاشقتم تا ابد....دور شود چشم بد از تو و دنیای منو توووو...ای ماه الهی فقط....کم نشود سایه ات...از شب و روزای منو توووو
سوگند به لبخند تو....دل من بند تو....ای مهر ربااااا..
(ارون افشار/شب رویایی)
اهنگ و قطع کردم....
-پ چته..؟!
-وقتی میگم نزار.....یعنی نزار...پس سکوت کن تا برسیم...
-اییییش..عنق...
ولی مگه به حرفم گوش داد....همینطور تا رسیدیم به جونم غر زد....
البته کلی هم خندیدیم... وقتی با کیوانم...همه مشکلاتم فراموش میشه...
وقتی رسیدیم...کیوان پیاده شد و کمرشو راست کرد...که صدای چرق چروق استخوناش اومد...
-آخخخخییششش...
-خوبی..!
-اره...چطور..!؟
-یادشون رفته روت بنویسن شکستنی...چون بعد از اون مسابقه کل استخونات نابود شدن...
-هه....نمکدون...راستی گفتی مسابقه... #حقیقت_رویایی💙
بازم میخوام بهم انرژی بدید...بترکونید..😊 😃
دلم براش سوخت....
-اگر میخوای همراهم بیا...
پرو کرده بلند شد و گفت:
-حتما...
-میدونستی خیلی پررویی..
-البته...لطف داری داداش..
در حینی که داشت بلند میشد...صورتشو مچاله کرد...
-اه حالم ازین غذا دیگه بهم میخوره...دلم برای غذا های شهین خانم تنگ شده...
بعد دستی به شیکمش کشید..
-به به..
-شیکمو...
نمیدونست قراره غذای خوشمزه تر بخوره...
-یالا بیا..
رفتیم بیرون...به منشی گفتم که برنمیگردم..اونم زود بره خونه...
سوار اسانسور که بودیم....ایستاد طبقه دوم...وااای دوباره نه....
در وا شد و صدای چندشی تو اسانسور پیچید..
-ســلام....سلام...اقای دکتـــر..کم پیدایی...
با حرص چشمام رو بستم...صبح برادرشو دیدم...امروزم که خودش...
روزم و نابود کردن...هیچ حرفی نزدم...کیوان هم اخم غلیظی نشسته بود رو صورتش...
سریع دستمو بردم و دکمه پارکینگ و زدم...
دستشو اورد سمت دستم....ولی سریع کشیدمش کنار...
خیلی ازین دخترای هرزه هرجایی بدم میومد....
به روی خودش نیاورد...یه لبخند نشوند روی اون لبای درشت و زشتش...
همه جاش عملی بود....وگرنه قیافه نداشت...الانم نداره...
وقتی اسانسور ایستاد...منو کیوان سریع جیم زدیم بیرون...
-با ماشین من میریم..
-معلومه کا باید با ماشین تو بریم...من ماشینم تعمیرگاهه..
سوار شدیم...قبل از اینکه اون زنیکه بهمون برسه گازشو گرفتم...
کیوان یه فلش از داخل جیبش دراورد و گزاشت به ضبط...
-نکن کیوان....اصلا حوصله ندارم...
-ای بابا....ضد حال نباش...به من چه...من میزارم..
اهنگی رو پلی کرد...:
من در تب و تاب توام...خانه خراب توام..من من دیوانه عاشــــق..
ای تو سر و سامان من....نیمه ی پنهان من...جان تو و جان یــه عاشـــق...
من عاشقتم تا ابد....دور شود چشم بد از تو و دنیای منو توووو...ای ماه الهی فقط....کم نشود سایه ات...از شب و روزای منو توووو
سوگند به لبخند تو....دل من بند تو....ای مهر ربااااا..
(ارون افشار/شب رویایی)
اهنگ و قطع کردم....
-پ چته..؟!
-وقتی میگم نزار.....یعنی نزار...پس سکوت کن تا برسیم...
-اییییش..عنق...
ولی مگه به حرفم گوش داد....همینطور تا رسیدیم به جونم غر زد....
البته کلی هم خندیدیم... وقتی با کیوانم...همه مشکلاتم فراموش میشه...
وقتی رسیدیم...کیوان پیاده شد و کمرشو راست کرد...که صدای چرق چروق استخوناش اومد...
-آخخخخییششش...
-خوبی..!
-اره...چطور..!؟
-یادشون رفته روت بنویسن شکستنی...چون بعد از اون مسابقه کل استخونات نابود شدن...
-هه....نمکدون...راستی گفتی مسابقه... #حقیقت_رویایی💙
بازم میخوام بهم انرژی بدید...بترکونید..😊 😃
۸۷.۰k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.