پارت۷۳
#پارت۷۳
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
انقدر توخیابوناراه رفتم که هواتاریک شده بود پوفی کشیدموکنارخیابون وایستادم چه عجب یه تاکسی وایستاد
_اقادربست
_کجاتشریف میبریدخانم
*ادرس خونه رودادموسوارشدم
یه رب بعدجلوی دربود کرایه روحساب کردموپیاده شدم
زنگونزدموباکلید دروبازکردم
میدونستم مامان اینارفتن چون قراربود۶راه بیوافتن
طبق انتظارم کسی خونه نبودوچراغاخاموش بود
چراغارو روشن کردمو خسته خودموروکاناپه پرت کردم
خونه به طرز عجیبی دل گیربود
شایدحال دل خودم بودکه همجارو دلگیرمیدیدم
توحالوهوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد
مامان بود ایکون سبزوکشیدم
_جانم مامان
_سلام مادرخوبی
_سلام قربونت برم مرسی توخوبی هنوز نرسیدین
_نه مادرهنوز دوساعت دیگه مونده تابرسیم
واقعاشرمندش بودم این ماه کلی اذیت شده بودومن واسه خدافظیم نرسیدم ببینمش
_مامان بخداشرمندتم داشتم میومدم خونه ایمان اومد دنبالم مجبورشدم یه سربرم خونشون
_این چه حرفیه عزیزم شوهرت مهم تره فدای سرت
_واقعاتواین یه ماه خسته شدی شرمندتم
_کاری نکردم دوسه تاقلم جهیزیه خریدیمولباس وظیفه امون بود فقط ارمغان بازم خودت یه نگاه به اتاق بندازببین هرچی وسیله کم داشتی بگوبرات بخرم ازاینجابفرستم مادرزشته نمیخوام دختریکی یدونه ام چیزی کم داشته باشه
چقدر دلش خوش بودبه اینکه قراره عروسی کنم
تشکری کردموبایه خدافظی تماسوقطع کردم
حالاکه کسی نبود فردا رونمیرم مطب
یه چیپس ازتوکابینت دراوردمورفتم یه فیلم گذاشتم
نگارخیلی تعریف میکرد هنوز نمیدونستم ژانرفیلم چیه
ده دیقه ازشروعش گذاشته بودباهیجان مشغول دیدن بودم چراغاروهم خاموش کرده بودم
دخترنقش اصلی رفته بودتویه جنگل مثل اینکه سگشوگم کرده بود،خبری ازسگش نبودواون باترس دورتادوردرختارو توتاریکی نگاه میکردجلورفت که یهویکی پریدجلوش
جیغ بلنددخترباجیغ من یه صداشد نه اون ساکت میشد نه من ازترس چشام گردشده بود
اون ادم عجیب غریب زشت افتاده بود دنبال دختره وبلندبلندمیخندید
صدای خش خش برگی ازحیاط اومدوبعدصدای قدم های ارومی زوزه ی بادم ازاون ور ازترس گریه ام گرفته بود
خدالعنتت کنه نگاراین چه کوفتی بودپیشنهادکردی ببینم
من بشدت ترسوبودموازفیلمای ترسناک متنفر
بادستای لرزون گلدونوازرویز برداشتموبه سمت در هال رفتم
جرعت نداشتم بپرسم کیه
دریهوبازشدجیغی کشیدموگلدونوزدم توسرشخصی که واردخونه شدبود
بادادی که زدعقب عقب رفتم کمی اروم شده بودم چون مطمعن بودم بیهوش شده چراغوروشن کردم
همینکه چشم به قیافه اش افتاد بابهت اسمشوصدازدم
_اکتای تویی
درحالی که سرشومیمالیدبادردنالید
_نه روحمه چته وحشی مگه دزدگرفتی میپری بهم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
انقدر توخیابوناراه رفتم که هواتاریک شده بود پوفی کشیدموکنارخیابون وایستادم چه عجب یه تاکسی وایستاد
_اقادربست
_کجاتشریف میبریدخانم
*ادرس خونه رودادموسوارشدم
یه رب بعدجلوی دربود کرایه روحساب کردموپیاده شدم
زنگونزدموباکلید دروبازکردم
میدونستم مامان اینارفتن چون قراربود۶راه بیوافتن
طبق انتظارم کسی خونه نبودوچراغاخاموش بود
چراغارو روشن کردمو خسته خودموروکاناپه پرت کردم
خونه به طرز عجیبی دل گیربود
شایدحال دل خودم بودکه همجارو دلگیرمیدیدم
توحالوهوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد
مامان بود ایکون سبزوکشیدم
_جانم مامان
_سلام مادرخوبی
_سلام قربونت برم مرسی توخوبی هنوز نرسیدین
_نه مادرهنوز دوساعت دیگه مونده تابرسیم
واقعاشرمندش بودم این ماه کلی اذیت شده بودومن واسه خدافظیم نرسیدم ببینمش
_مامان بخداشرمندتم داشتم میومدم خونه ایمان اومد دنبالم مجبورشدم یه سربرم خونشون
_این چه حرفیه عزیزم شوهرت مهم تره فدای سرت
_واقعاتواین یه ماه خسته شدی شرمندتم
_کاری نکردم دوسه تاقلم جهیزیه خریدیمولباس وظیفه امون بود فقط ارمغان بازم خودت یه نگاه به اتاق بندازببین هرچی وسیله کم داشتی بگوبرات بخرم ازاینجابفرستم مادرزشته نمیخوام دختریکی یدونه ام چیزی کم داشته باشه
چقدر دلش خوش بودبه اینکه قراره عروسی کنم
تشکری کردموبایه خدافظی تماسوقطع کردم
حالاکه کسی نبود فردا رونمیرم مطب
یه چیپس ازتوکابینت دراوردمورفتم یه فیلم گذاشتم
نگارخیلی تعریف میکرد هنوز نمیدونستم ژانرفیلم چیه
ده دیقه ازشروعش گذاشته بودباهیجان مشغول دیدن بودم چراغاروهم خاموش کرده بودم
دخترنقش اصلی رفته بودتویه جنگل مثل اینکه سگشوگم کرده بود،خبری ازسگش نبودواون باترس دورتادوردرختارو توتاریکی نگاه میکردجلورفت که یهویکی پریدجلوش
جیغ بلنددخترباجیغ من یه صداشد نه اون ساکت میشد نه من ازترس چشام گردشده بود
اون ادم عجیب غریب زشت افتاده بود دنبال دختره وبلندبلندمیخندید
صدای خش خش برگی ازحیاط اومدوبعدصدای قدم های ارومی زوزه ی بادم ازاون ور ازترس گریه ام گرفته بود
خدالعنتت کنه نگاراین چه کوفتی بودپیشنهادکردی ببینم
من بشدت ترسوبودموازفیلمای ترسناک متنفر
بادستای لرزون گلدونوازرویز برداشتموبه سمت در هال رفتم
جرعت نداشتم بپرسم کیه
دریهوبازشدجیغی کشیدموگلدونوزدم توسرشخصی که واردخونه شدبود
بادادی که زدعقب عقب رفتم کمی اروم شده بودم چون مطمعن بودم بیهوش شده چراغوروشن کردم
همینکه چشم به قیافه اش افتاد بابهت اسمشوصدازدم
_اکتای تویی
درحالی که سرشومیمالیدبادردنالید
_نه روحمه چته وحشی مگه دزدگرفتی میپری بهم
۲.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.