معجزه من
معجزه من
پارت ۱۴
دکتر:گوشات باد ورداشته الان خوبش میکنم گریه نکن
نمدونم چی تو گوشم کرد ولی خوب شدم و میشنیدم خیلی ذوق زدم و یک نفس عمیق کشیدم
دکتر:الان میشنوی؟
النا:اره اره
دکتر:خب میتونی بری ولی سعی کن فشار به خودت نیاری
النا:چشم
رامتین پول دکتر حساب کرد دوتایی نشستیم تو ماشین
رامتین:گفتم نگران نباش هیچی نیست
النا:یک لحظه ترسیدم گفتم چشام همنجوری نمبینه باز گوشام هم کر بشه
رامتین:چرا چشمات نمبینه؟
تازه فهمیدم چی سوتی دادم و باید سریع جعمش میکردم
النا:بعضی وقت ها تار میبینم ک اونم مال گریه زیاده(بالبخند)
رسیدیم سر قبر ها ک یک پسر جوون مثل رامتین داشت با بابام حرف میزد از تیپش معلوم بود پولداره من جلوتر رفتم و تا منو دید به سمتم امد
عمو:النا؟تویی چقدر بزرگ شدی توووو اخه خوشگل من
النا:ببخشید شما؟
عمو: بهت نگفتن من کیم؟من عموتم اریشا
(رامتین)
بدبدختی هممون امده بود و تنها چیزی ک میخواست النا بود،و من نمذاشتم حتی یک تار مو النا به این کثافت برسه،اریشا بدون چیزی بگه النا رو بغل کرد به باباش نگاه کردم و گفت اشکال نداره،و من اون وسط داشتم حرص میخوردم
(النا)
اریشا یا همون عموم بغلم کرد تو بغلش گم شدم به رامتین نگاه کردم ک دیدم قرمز شده بود،کلا گیج شده بودم این از کجا امد،
(۸روز بعد)
بعد از ۸ روز قرار بود ک بریم خونه اریشا عموم تو این ۸ روز همش جای من بود رامتین ک نمدونم چش شد ک رفت دلم براش تنگ شده بود،رفتیم خونمون ک عموم هم باهامون امد
(شب)
به اسرار اریشا بابام گذاشت باهاش برم بیرون،خیلی حس بدی باهاش داشتم رفتیم ابیموه بخوریم اریشا رفت دستشویی ک من تنها نشسته بودم ک یک بچه از تو کوچه صدام زد
بچه:خاله خاله میایی اینجا ابیجم قش کرده
پاشدم رفتم تو کوچه ولی هیچ کس نبود اون بچه فرار کرد رفت تا امدم برم یکی دستمال گذاشت رو دهنم و بیهوش شدم......
پارت ۱۴
دکتر:گوشات باد ورداشته الان خوبش میکنم گریه نکن
نمدونم چی تو گوشم کرد ولی خوب شدم و میشنیدم خیلی ذوق زدم و یک نفس عمیق کشیدم
دکتر:الان میشنوی؟
النا:اره اره
دکتر:خب میتونی بری ولی سعی کن فشار به خودت نیاری
النا:چشم
رامتین پول دکتر حساب کرد دوتایی نشستیم تو ماشین
رامتین:گفتم نگران نباش هیچی نیست
النا:یک لحظه ترسیدم گفتم چشام همنجوری نمبینه باز گوشام هم کر بشه
رامتین:چرا چشمات نمبینه؟
تازه فهمیدم چی سوتی دادم و باید سریع جعمش میکردم
النا:بعضی وقت ها تار میبینم ک اونم مال گریه زیاده(بالبخند)
رسیدیم سر قبر ها ک یک پسر جوون مثل رامتین داشت با بابام حرف میزد از تیپش معلوم بود پولداره من جلوتر رفتم و تا منو دید به سمتم امد
عمو:النا؟تویی چقدر بزرگ شدی توووو اخه خوشگل من
النا:ببخشید شما؟
عمو: بهت نگفتن من کیم؟من عموتم اریشا
(رامتین)
بدبدختی هممون امده بود و تنها چیزی ک میخواست النا بود،و من نمذاشتم حتی یک تار مو النا به این کثافت برسه،اریشا بدون چیزی بگه النا رو بغل کرد به باباش نگاه کردم و گفت اشکال نداره،و من اون وسط داشتم حرص میخوردم
(النا)
اریشا یا همون عموم بغلم کرد تو بغلش گم شدم به رامتین نگاه کردم ک دیدم قرمز شده بود،کلا گیج شده بودم این از کجا امد،
(۸روز بعد)
بعد از ۸ روز قرار بود ک بریم خونه اریشا عموم تو این ۸ روز همش جای من بود رامتین ک نمدونم چش شد ک رفت دلم براش تنگ شده بود،رفتیم خونمون ک عموم هم باهامون امد
(شب)
به اسرار اریشا بابام گذاشت باهاش برم بیرون،خیلی حس بدی باهاش داشتم رفتیم ابیموه بخوریم اریشا رفت دستشویی ک من تنها نشسته بودم ک یک بچه از تو کوچه صدام زد
بچه:خاله خاله میایی اینجا ابیجم قش کرده
پاشدم رفتم تو کوچه ولی هیچ کس نبود اون بچه فرار کرد رفت تا امدم برم یکی دستمال گذاشت رو دهنم و بیهوش شدم......
۴.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.